رضایم رضای خداست
مادر شهید (ارغوانی) میگوید: بار اول که رفت من هنوز راضی به رفتنش نبودم. رفت و برگشت و گفتم: «خوب شد که برگشتی» گفت: «نه خوب نیست. تو اگر مرا دوست داری اجازه بده که بروم و راضی باش.» گفتم: «اگر خودت این را میخواهی انشا الله کارت جور میشود.» زود جور شد و دوباره رفت. راضی هستم. الحمدلله .
او در انتها با بیان توصیه همیشگی شهید میگوید: همیشه میگفت صبور باشید. قبل از این پسرم، یک دختر ۳۰ ساله داشتم که فوت کرد. من وقتی برای رفتن تقی به سوریه بیتابی میکردم محمد تقی میگفت: «پس مادرهای سه شهید چه بگویند و چه کار کنند وقتی شما اینطور بیتابی میکنی؟ اگر من شهید شوم و تو گریه کنی به من مدیونی.» من هم گفتم: «چشم؛ گریه نمیکنم.» الان هم گریه نمیکنم. رضایم رضای خداست.
همسر شهید (ارغوانی) میگوید: اولین بار که شهید عزم رفتن کرد زمانی بود که تصاویری از حضرت زینب(س) را دید و چون علاقه بسیاری به من و فرزندم داشت از من کسب اجازه کرد که بنده هم با کمال میل موافقت کردم.
مدت اولین ماموریت به ۴۳ روز رسید و ایشان به سلامت برگشتند. وی ادامه داد: اما زمانی که این بزرگوار برای بار دوم تصمیم به رفتن گرفت بنده راضی نبودم و دلشوره عجیبی داشتم، به او گفتم شما که ادای دین خود را یک بار انجام دادهاید؛ من راضی نیستم.
آن شب با هم خیلی در این رابطه صحبت کردیم و شهید گفت هر چه شما بگویید چون راضی نیستی من هم دیگه در این رابطه صحبت نمیکنم.
همسر شهید ارغوانی در حالی که بغض خود را پنهان می کرد،
گفت: همان شب خواب دیدم که حرم حضرت زینب(س) از همه طرف در حال خراب شدن است و بنده هم در آن حالت به گریه و ناله می پردازم، در همین حال حضرت زینب(س) آمدند و گفتند اگر می خواهید که حرم ما اهل بیت سرپا بماند در این راه باید خون و جان بدهید که در این لحظه از خواب بیدار شدم و شهید هم از بیدار شدن من بیدار شد و من در همان لحظه خوابم را تعریف کردم و گفتم که من مخالفتی با رفتن شما به سوریه ندارم.
به همین جهت همسرم را برای بار دوم با ایمان قاطع فرستادم و زمانی که رفت مطمئن بودم که برنمیگردد به همین دلیل از او خواستم که یک بار تمام خانه را دور بزند و تا جایی هم که میتوانستم او را برای رفتن همراهی کردم.
- ۹۶/۰۵/۰۶