مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

رفیقم کجایی؟!

سه شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۰۳ ب.ظ


شهید محمدحسین محمدخانی به روایت جانباز امیرحسین حاج نصیری (قسمت اول)

نویسنده: فاطمه دوست کامی 

برای اولین بار محمدحسین را در لاذقیه دیدم. یک روز عصر توی خانه‌ای که مقرمان بود، نشسته بودم که محمدحسین آمد تو. چون از قبل با هم آشنایی نداشتیم، یک سلام و علیک معمولی کردیم. چند دقیقه بعد دوست مشترک‌مان قدیر سرلک هم به جمع‌مان اضافه شد. قدیر طبع شوخی داشت. به همین خاطر آمدنش باعث شد یواش‌یواش یخ بین‌مان آب شود. از آن لحظه به بعد باب دوستی ما باز شد. محمدحسین که اسم مستعارش «عمار» بود و بین بچه‌ها معروف بود به حاج‌عمار، مسئول تیپ سیدالشهدا(س) بود. من هم در بخش اطلاعات به بچه‌ها کمک می‌کردم. قرار شد من منطقه را به حاج‌عمار نشان بدهم. منطقه را دیدیم و دوباره برگشتیم سمت محل استقرارمان. در راه توی ماشین، حاج‌عمار یک نوار مداحی گذاشت. بعد دیدم رویش را چرخاند سمت شیشه ماشین و آرام و بی‌صدا شروع کرد به گریه کردن. گریه‌اش طولانی شد. خیلی منقلب شده بود و آرام آرام به سینه‌اش هم می‌زد. چند لحظه که گذشت به‌اش گفتم: این مداح کیست؟ گفت: سیدرضا نریمانی. من صدایش را خیلی دوست دارم.

از آن لحظه به بعد، دیگر هرجا که بودیم، توی ماشین  مداحی‌های سیدرضا نریمانی را گوش می‌کردیم. طوری که شاید اغراق نشود اگر بگویم با هر مداحی و روضه‌خوانی‌اش یک جا با حاج‌عمار خاطره مشترک دارم.

وقت مرخصی‌ام رسیده بود. برگشتم تهران. حدود یک هفته از آمدنم به تهران می‌گذشت که با من تماس گرفتند که عملیات شده و برگرد. برگشتم. یکی دو روز از حضورم در منطقه می‌گذشت که عملیات شروع شد. همان موقع یکی از مسئولان خط به‌ام گفت که حاج‌عمار تنها است و بروم پیش او. سریع سوار موتور شدم و راه افتادم سمت جایی که به‌ام گفته بودند. منطقه تاریک بود و با سختی توانستم او را پیدا کنم. عمار از دیدنم خیلی خوشحال شد. گفت: تو این‌جا چه کار می‌کنی؟! گفتم: به‌ام گفته‌اند که تنها هستی و بیایم پیش شما. گفت: خیلی خوش آمدی داداش.

ماندمان چند روزی طول کشید. جلوی اتاقی که تویش بودیم، کلی پونه وحشی درآمده بود. صبح‌ها عمار پونه‌ها را می‌چید و برای‌مان دم می‌کرد. لحظه‌های خوبی داشتیم با هم. وقت عملیات که شد، گل از گل عمار شکفته شد. تا آن موقع هیچ وقت او را آن‌قدر خوشحال ندیده بودم. با هم حرکت کردیم به سمت منطقه‌ای که دست گروه تروریستی جبهه النصره بود. ما می‌بایست این منطقه را از آن‌ها می‌گرفتیم.

منطقه، منطقه‌ای کوهستانی، جنگلی و صعب‌العبور بود. ستون‌کشی کردیم به سمت منطقه مورد نظر. قبل از این که به منطقه اصلی برسیم باید از پنج تپه بزرگ که به‌اش «تل» می‌گفتیم و بر اساس موقعیت قرارگیری‌شان با اعداد آن‌ها را نام‌گذاری کرده بودیم، عبور می‌کردیم. قرار شد برویم به سمت تل یک و دو. نزدیک تل دو بودیم که عمار به‌ام گفت: شما همین‌جا بمان تا وقتی بچه‌های پشتیبانی می‌آیند، بتوانی آن‌ها را هدایت کنی. گفتم: چشم.

من ماندم، عمار و تعدادی دیگر رفتند جلو. چند ساعت که گذشت، بچه‌های پشتیبانی هم به ما ملحق شدند. مسئول پشتیبانی، سراغ عمار را از من گرفت. گفتم که حرکت کرده به سمت تل دو. گفت: بیا با هم برویم پیش او. سوار موتورش شدیم و راه افتادیم. چیز زیادی از منطقه دور نشده بودیم که دیدیم تیربارهای دشمن شروع به کار کردند. هر لحظه ممکن بود یکی از تیرها به خودمان یا موتورمان بخورد. همان‌طور به راه‌مان ادامه دادیم تا رسیدیم به تل دو. دوستی که همراهم بود رفت روی تل و عمار را پیج کرد. عمار جواب نداد. او چند بار دیگر او را پیج کرد، اما هیچ جوابی نشنید. ظاهرا آنتن توی منطقه نبود و نمی‌شد ارتباط برقرار کرد. شروع کردیم به داد زدن و صدا کردن او. به هر مکافاتی بود بالاخره توانستیم پیدایش کنیم.

فاصله‌مان از آن‌جا با دشمن چیزی حدود صد متر بود. قرار شد چند روز همان‌جا بمانیم. هوا بی‌نهایت سرد بود و سوز بدی می‌آمد. یادم هست یک شب هوا خیلی سرد شد. هرچه پتو داشتیم تقسیم کردیم بین نیروها. من و عمار ماندیم بدون پتو. با شوخی و خنده به‌ام گفت: بیا برویم خودمان را بچسبانیم به بچه‌ها تا یک کم از گرمای آن‌ها و پتوهای‌شان گرم‌مان بشود.



  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">