روایتى از شهید مدافع حرم محمدحسین محمدخانى (حاج عمار)
بسم رب الشهداء و الصدیقین
"پرچم عباس [ع] تا بالاست در شهر دمشق، سینه چاکانِ حرم آسودهتر میایستند؛ (بخش چهارم)، عاشورایى ها" ...
مىگفت:
بهداری جلوی خونه ما بود و روز تاسوعا مجروحین و شهدا رو مىدیدیم مىآوردند تو بهداری،
روز عجیبی بود ...
🔸مىگفت:
فردا صبح تو اتاق نشسته بودم و دیدم بچهها همش در رفت و آمدن.
رفتم بیرون.
(م١) و (م٢) رو دیدم که گِل درست مىکردن و صبح عاشورایی دارن بچهها رو برای عزاداری آماده مىکنن.
قدیر [شهید قدیر سرلک] هم که طبق معمول داشت فیلم مىگرفت و روی فیلمش حرف مىزد و ...
عمار [شهید محمدحسین محمدخانى] هم رسید و گفت: "تو این گل از خاک #تربت هم مىریزنا"!
(م٢) گفت: "با (م١) این گل و از خاکی که جلوی بهداری با خون شهدای دیروز معطر شده بود و یه کم تربت اباعبدالله [علیه السلام] درست کردیم" و شروع کرد سر بچهها رو گِل مالیدن.
قدیر فیلم مىگرفت و بچهها گاهی یا حسینی مىگفتن ... و گاهی سر به سر هم مىذاشتن.
یکی گفت: "علی [شهید روح الله قربانى] کجاست؟"
یکی دیگه گفت: "بازم رفته جلو تاکتیک یگان در محاصره رو اجرا کنه".
عمار گفت: "محاسن بچهها رو هم گل بذارید".
یکی دیگه گفت: "رو سینه بچهها هم به یاد دستای عباس نقش دست بذارید".
خلاصه مىگفتن ... و از اربابشون یاد مىکردن ...
عاشورا بود
عاشورایی بودن ...
@labbaykeyazeinab
- ۹۶/۰۷/۰۴