روایتی از شهادت «حاج حمید مختاربند» از زبان همرزم شهید- قسمت سوم
روز شهادتش ساعت هفت صبح به خط رسیدیم همه خواب بودند و او بالای سر بچهها بیدار بود. ما فهمیده بودیم دشمن میخواهد عملیات کند حاج حمید گفت: نگران نباشید ما آمادهایم. ساعت هفتونیم درگیری شروع شد از همان قسمتی که محور وی بود. نمیگذاشتم حاج حمید از جلوی چشمم دور شود اسلحهاش را گرفتم و به او گفتم شما خشاب پُرکن. من جلو رفتم و تیراندازی میکردم. حاج حمید خشاب پُر میکرد و اشاره میداد که بیا جایمان را باهم عوض کنیم ولی من اجازه نمیدادم.
این کار دو ساعت طول کشید میدانستم اگر رهایش کنم چه میشود. میگفت من چارهای ندارم باید اطاعت کنم. بعد از حدود دو ساعت نادر حمید کنار شهید مختاربند تیر خورد. آمدم بالای سر شهید نادر حمید دیدم هنوز زنده است ولی کسی نبود ایشان را به بیمارستان برساند من به شهید مختاربند گفتم کمک کن نادر حمید را به عقب برسانید.
حاج حمید اسلحه را از من گرفت و گفت خودتان این کار را انجام دهید و ما نادر حمید را به بیمارستان بردیم. بعد از آن دیگر کسی نبود تا جلودارش باشد.
من چون نگران بودم، هر بیست دقیقه با او تماس میگرفتم کار خاصی نداشتم ولی میترسیدم برایش اتفاقی بیافتد.
میگفتم چه خبر؟ می گفت: سردار اینجا بهشت است! نمیدانی چه لطفی در حق من کردهای، اللهاکبر، هیچ نگران نباش، پدر دشمن را در آوردیم.
واقعاً پدر دشمن را در آورده بود، تیربار میزد، آرپیجی میزد، خمپاره 60 میزد. با جدیت میگفت به من خمپاره برسانید، مهمات برسانید و واقعاً در آن محور از ساعت هفتونیم صبح تا هفت شب دشمن هر کاری کرد نتوانست خط حاج حمید را بشکند و آمد خط مجاورش را شکست و از پشت به آنها حمله کرد.
من تقریباً ساعت هفت و ربع عصر بود با حاج حمید تماس گرفتم جواب نداد. یکی از بچهها گوشی را برداشت و گفت حاج حمید جایی رفته و برمیگردد. گفتم: شهید شد؟ گفتند: نه مجروح شده. رفتم سمت منطقه درگیری و دیدم حاج حمید به شهادت رسیده است.
حاج حمید مختاربند مصداق بارز حدیث قدسی است که خداوند میفرماید: من طلبنی وجدنی، هر کس مرا بخواهد مییابد، من وجدنی عرفنی، هرکه یافت میشناسد، من عرفنی احبنی، هرکه شناخت دوستم دارد، من احبنی عشقنی، هرکه دوستم داشت عاشقم میشود، من عشقنی عشقه، هر کس عاشقم شد عاشقش میشوم، من عشقنی قتلته، هر کس را عاشق او شدم شهید میکنم.
واقعاً ایشان تمام حجابها را برای رسیدن به خدا برداشته بود و صحنهی نبرد رقصگاه ایشان شد. بسیار جدی بود خصوصاً در هنگام کار. ولی در آن لحظات در تمام شرایط سخت میخندید و خنده بر لب داشت.
خداوند عنایتی داشت به شهید مختاربند و او مسیرش را پیدا کرده بود. همه کارها دست به دست هم داد که حاج حمید رستگار شود.
- ۹۵/۰۹/۰۵