روایتی از همسر فرمانده (حاج حمید مختاربند)
فردا روز رای گیری بود ، شب که میخواستیم بخوابیم حاج حمید گفت : بچه ها آماده باشید ان شاالله فردا اول وقت بریم رای بدیم
صبح طبق معمول برنامه روزانه ی همیشگی شون ، بعد از خوندن زیارت عاشورای روزانه و قرآن و دعای روز ، وضو گرفتن و ما رو هم صدا زدن و گفتن بچه ها یاعلی بریم برای رای دادن و همین اول وقت تکلیفمون رو ادا کنیم .
مسجد کنار خونمون صندوق نداشت برای همین به مسجدی که مقداری با ما فاصله داشت رفتیم و مشغول رای دادن شدیم .
کار که تموم شد ما اومدیم که برویم ولی حاج حمید رو ندیدیم ، مقداری صبر کردیم و به اطراف نگاه کردیم گفتیم شاید رای دادنشون طولانی شده .
بعد از چند دقیقه دیدیم حاج حمید با همون قدمهای محکم و نگاه خندان و مهربان و شاد اول صبحشون از داخل مسجد اومدن بیرون ، وپرسیدن رای دادین؟!
ماگفتیم بله منتظر شما بودیم .حاج حمید رو کردن به بچه ها و گفتن آفرین دخترای گلم ، قبول باشه .حاج حمید همیشه هر کاری انجام می دادیم میگفت قبول باشه.
چون در نظر اون همه ی کارای یه مومن برای خدا بود. بعد اومد کنار ما و حرکت کردیم سمت خونه ، بعد من از "حاج حمید" پرسیدم : چرا از توی مسجد اومدین رای گیری که توی حیاط مسجد بود؟
بعد حاج حمید گفت : من زود رای دادم ولی بعد رفتم توی مسجد و دورکعت نماز تحیت خوندم چون روز قیامت توی هر مسجدی نماز خونده باشی اون مسجد پیش خدا برات شهادت میده .
و بعد گفت بچه ها ببینین چقدر سبک شدیم و خیالمون راحت شد ، چون اول وقت اومدیم و تکلیفمون رو ادا کردیم من سبک شدم چون تکلیفم رو انجام دادم .
و باشوخی های همیشگی ما رو می خندوند تا به خونه رسیدیم . اون خوشحال و سبک شده بود چون طبق مرامش که از مرادش حضرت امام (ره) ، گرفته بود ، جزو اولین افراد و در اول وقت به تکلیفش عمل کرده بود.
لبیک یا ابامریم
- ۹۴/۱۱/۰۱