روایت یک رزمنده از وضعیت خود در خانطومان
.....یادمه در خانطومان که دشمن حمله کرد .....من مجروح شدم در داخل درمانگاه خانطومان یکی از بچه های گردان حمزه که شمالی بود را دیدم .....موبایل و مدارکم را بهش تحویل دادم وچون ترکش به گردنم خورده بود احتمال میدادم که تموم کنم در حالت ضعف گفتم امانت دستت برسون به خونواده مشهد گذشت و من بعد دو روز منتقل شدم تهران بیمارستان بقیه الله ....از همه چیز یادم رفته بود .....منم بعد عمل حالم بهتر شده بود ....که یکی از دوستان را دیدم که گفت عباس ....همون دوست امانت دارم ......در به در دنبالت میگرده ......من گفتم کجا آدرس اتاقشو گرفتم رفتم دوستمو دیدم که از من درب و داغونتر شده بود و موبایلم را با اون حال خرابش با خودش آورده بود و جالب اینکه دنبال منم میگشت من شرمنده امانت داری عباس شدم خودش با ترکشی در مغز برگشته بود چیزی به خاطر نداشت جز امانت من ....(راوی: یک رزمنده مدافع )
- ۹۵/۰۴/۱۳