روای حاجت توسط شهید دامرودی
میخاستیم بریم کربلا غروب روز قبلش رفتم مزار رضا...
مزارشو باگلاب شستم و نشسم به درد دل و گریه با پسرم...
دیدم یه خانوم و آقای غریبه از ماشینشون پیاده شدن اومدن سر مزار رضا
یه زوج جوان بدون بچه بودن آب آوردن ک مزار رو بشورن دیدن گلاب ریختم دیگه اب نریختن
خانومش نشست ب گریه کردن و آقا پرسید شما چکاره این شهیدین
گفتم من مادرشم هردوشون شروع کردن به گریه...
پرسیدم شما کی هستین?
گفت ما اهل تهرانیم.یه مراسمی بود برای شهدای مدافع توی تهران.اونجا اسم شهدا رو نوشته بودن گذاشته بودن هر کسی میرفت یکی از کارتها رو برمیداشت و بعدش ب نیت اون شهید کاری انجام میداد ما هم یه حاجت داشتیم
کارت ما به اسم شهید رضا دامرودی در اومد...
ب نیت شهید دامرودی شما 40 روز دعای توسل و زیارت عاشورا خوندیم.
حاجتمونو هم گرفتیم دقیق سر چهل روز حالا اینهمه راه اومدیم اینجا.
سبزوار بعدش هم پر سو جو کردیم تا روستای شما رو پیدا کردیم
تا شهید دامرودی رو پیدا کنیمو ازش تشکر کنیم.
هر چی بهشون اصرار کردم ک شب رو خونه ما بمونین و صبح برگردید
گفتن نه فقط اومدیم برای تشکر از شهید و باید برگردیم...
نقل شده از مادر شهید دامرودی
روستای دامرود
45 کیلومتری سبزوار
https://telegram.me/joinchat/Cdbj5ECkj1TQtvu_n9G3HQ
- ۹۵/۱۰/۱۸