مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه


قبل از پرواز به سوی شهر عشق ، قبل از سوار شدن بچه های فاطمیون به هنگام چک ایمنی هواپیما ،در بدو ورود ناخودآگاه چشمم به سمت صندلی های ردیف 26 آلفا و 26 براوو خیره شد، دو صندلی در کنار هم که روزگاری محل دیدار سه نفره من ، شما و احمد بود.هنوز خنده‌های با حجب و حیای احمد را بعد از خوردن غذا بیاد دارم، هنوز گرمای دستش را بیاد دارم.هنوز قرمزی سفیدی چشمانش از پس ساعت ها بی خوابی را به یاد دارم  و همینطور شیرینی دیدار تو را.تمامی این خاطرات همچون تصاویری از پیش چشمانم گذشت . اگر خاطرت باشد آن شب با شما و احمد از خاطرات شرکت در درگیریهای غرب ایران با گروهای پ ک ک و پژاک در سالهای  84 تا 86 گفتم و شما از خاطراتتان به مصطفی و سخنرانی زینب وار همسر مصطفی،  و باز بیاد می آورم احمد را ،که چشمان معصومش را به نشانه ادب ،تواضع ،خشوع و فروتنی که جز بهایش نظر به وجه الله نبود را به زیر انداخته بود ، یادم آمد که تو را به رسم امانت به او سپردم و او در جواب گفت یکی باید من را به رحیم بسپارد.

چقدر آن لحظات زود گذشت.به کنار صندلی های ردیف 26 رفتم و جای تو نشستم و به جای خالی احمد خیره شدم و باز هم تصاویر پیش چشمانم زنده شد، زمانی که گفتم پوشش پنجره های هواپیما را به خاطر عدم رویت نور داخل کابین از بیرون ، و جلوگیری از شناسایی و اثابت موشک پایین بدهید چون وارد منطقه هوایی سوریه شدیم.احمد خندید و زیر لب گفت السلام علیک یا زینب کبری و کمی پوشش پنجره را بالا داد پرسید آقا حجت دقیقا الان روی کدام شهر هستیم و من پاسخ دادم.جنوب دیر الزور و او دعا کرد که روزی بیاید تا محاصره آن هم شکسته شود.

ناگهان خبر رسیدن عشاق فاطمیون به پله های هواپیما رسید.وقت رفتن به کاکپیت برای انجام پرواز بود.فقط به ذهنم رسید که اینبار جای احمد چه کسی می نشیند و جایش را پر می کند یا اصلا کسی شایستگی نشستن حتی جای او را دارد یا نه ؟

با این سوال در ذهن بلند شدم و به سمت درب ورود برای راهنمایی مسافران آسمانی فاطمیون رفتم .20 دقیقه طول کشید 179 افلاکی خاک نشین سوار شدند .بعد از اتمام گفتم بزار چهره جانشین احمد را ببینم در میان هواپیما حرکت کردم به ردیف 26 رسیدم با چه صحنه ای روبرو شدم .جالب بود تمام صندلی ها پر بود و فقط صندلی 26 آلفا خالی بود.گویی کسی هنوز لیاقت حتی نشستن بر روی صندلی او را هم ندارد.تبسم زیبایش را به یاد دارم که در پاسخ به التماس دعای من به جهت حضور در منطقه و سفارش شما (داش رحیم )به او درباره التماس دعای شهادت، گفت: شما ذخیره جنگ های بعدی هستید.

رحیم جان یادت هست در آن لحظه خداحافظی چه گفتم و شما خندید?

گفتم یکبار در کردستان به دوستم یوسف که همانند احمد برای تو بود،  این حرف را زدم و او گفت شما ذخیره هستی و او خودش پر کشید و رفت.الان هم با این حرف !!!!

مطمن شدم تک خوری ، رسم خوبان است.

  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">