مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

گفتگو با همسر شهید امین کریمی2

يكشنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۴۲ ب.ظ


شروع خواستگاری با صحبت از شهدا

هیچ وقت فراموش نمی‌کنم همان جلسه اول با پدرم سر صحبت را درباره شهدا باز کرد.

پدرم هم رزمنده بود و انگار با این حرف‌ها به هم نزدیک‌تر شده بودند.

بعدها درباره این حرف‌های روز خواستگاری از او پرسیدم.

با خنده گفت «نمی‌دانم چه شد که حرف‌هایمان اینطور پیش رفت.»

 گفتم «اتفاقاً آن روز حس کردم خشک مذهبی هستی!‌»

اما واقعاً انگار وقتی فهمید پدرم اهل جبهه بوده به نوعی حرف دلش را زده بود. اصلاً گویا بنای آشنایی‌مان با شهادت پا گرفت.

‼️حتی پدرم به او گفت «تو بچه‌ امروز و این زمونه‌ای.

چیزی از شهدا ندیدی!‌

چطور این همه از شهدا حرف می‌زنی؟»

 گفت «حاج آقا، ما هر چه داریم از شهدا داریم. الگوی من شهدا هستند.

علاقه خاصی به شهدا دارم...»

 آن روز با خودم فکر می‌کردم این جلسه چه شباهتی به خواستگاری دارد آخه!

مادرش گفت «از این حرف‌ها بگذریم، ما برای موضوع دیگری اینجا آمده‌ایم... »

مادرم که پذیرایی کرد هم هیچ‌چیز برنداشت!‌ فقط یک چای تلخ!‌ گفت رژیم‌ام!‌ ( همه می‌خندیم)

آن روز صحبت خصوصی نداشتیم. فقط قرار بود همدیگر را ببینیم و بپسندیم.

که دیدیم و پسندیدیم... 

آن‌هم چه پسندی... 

با رضایت طرفین قرار های بعدی گذاشته شد.

وقتی آمد آنقدر شیرین زبان بود و خوب حرف می‌زد که به راحتی آدم را وابسته خودش می‌کرد....

همیشه فکر می‌کردم با سخت گیری خاصی که من  دارم به این راحتی به هر کسی جواب مثبت نمی‌دهم.

 چون خودم در ورزشهای رزمی دفاع شخصی و کنگفو کار می کردم علاقه داشتم همسرم هم رزمی کار باشد.

هر رشته‌ای را اسم می‌بردم، امین تا انتهای آن را رفته بود!

در 4 رشته ورزشی جودو، کنگفو، کاراته و کیک بوکسینگ  مقام کشوری داشت،

 آن‌ هم مقام اول یا دوم!

همان جلسه اول گفت رشته ورزشی شما به نوعی برای خانم‌‌ها مناسب نیست و حتی پیشنهاد جایگزین‌هایی داد!

گویا مقالاتی در این زمینه نوشته بود و حتی رشته ورزشی جدیدی را ابداع کرده بود...

این جلسه، اولین جلسه‌ای بود که ما تنها صحبت کردیم.

خصوصیات اخلاقی‌مان شباهت زیادی به هم داشت...

شخصیتی که بهت زده ام کرد

امین واقعاً به طرف مقابل خیلی بها می‌داد.

قبل از اینکه کاملاً ‌بشناسمش، فکر می‌کردم آدم نظامی پاسدار، با این همه غرور، افتخارات و تخصص در رشته‌های ورزشی چیزی از زن‌ها نمی‌داند!

اصلاً‌ زمانی نداشته که بین این‌همه زمختی به زن و زندگی فکر کند. 

اما گفت «زندگی شخصی و زناشویی‌ و رابطه‌ام با همسرم برایم خیلی مهم است! مطالعات زیادی هم در این زمینه داشته‌ام و مقالاتی هم نوشته‌ام.»

واقعاً بهت زده شده بودم...

با خودم می‌‌گفتم آدمی به این سن و سال چگونه این همه اطلاعات دارد.

انگار می‌دانست چگونه باید دل یک زن را به دست بیاورد...

هیچ چیزی را به من تحمیل نمی‌کرد مثلاً‌ می‌گفت فلان رشته ورزش ضررهایی دارد، می‌توانید رشته خودتان را عوض کنید اما هرطور خودتان صلاح می‌دانید.

من کنگفو کار می‌کردم که به نظر امین این رشته آدم را زمخت می‌کرد و حس مردانه به خانم می‌دهد.

 این‌ها موجب می‌شود که زن احساساتی نباشد.

به جزئی ترین مسائل خانم‌ها اهمیت می‌داد. واقعاً‌ بلد بود خودش را در دل یک زن جا بدهد!

من همچنان گزینه سکوت را انتخاب کرده بودم...

درمقابل امین حرفی برایم نمانده بود...

همه چیز به سرعت پیش ‌رفت، آنقدر که مدت زمان بین آشنایی و جشن نامزدی فقط 14 روز طول کشید‼️

با سخت‌گیری که داشتم، برنامه همیشگی‌ام برای عقد دائم حداقل یک سال، یک سال و نیم بود.

این مدت زمان را برای این می‌خواستم که حتماً با فرد مقابلم به‌طور کامل آشنا ‌شوم. بعد از چندین جلسه توافق بر این شد که مراسم نامزدی برگزار گردد.

29بهمن صیغه محرمیت خوانده شد. ‌اولین جایی که بعد محرمیت رفتیم لواسان بود.

بعد از آن با خنده و شوخی به امین گفتم:

«شما هر جا خواستگاری رفتید دسته گل به این بزرگی می‌بردی که جواب مثبت بشنوی؟»

گفت:«من اولین‌بار است به خواستگاری آمده‌ام!»

راست می‌‌گفت،هم امین و هم من به نحوی با خدا معامله کرده بودیم!

هر کس را که به امین معرفی می‌کردند نمی‌پذیرفت.

جالب اینجاست که هر دومان حداقل 8 سال در بلوک‌های روبه‌روی هم زندگی می‌کردیم اما اصلاً یکدیگر را ندیده بودیم.

حتی آنقدر امین سخت‌‌گیر بود که وقتی هم قرار شد به خواستگاری بیایند خواهر امین گفته بود داداش با این همه سخت‌ گیری ممکن است دختر را نپسندد که در این صورت خیلی بد می‌شود.

با این حال این امین مغرور و سخت‌گیر، بعد خواستگاری به مادرش می‌گفت تماس بگیرد تا از جواب مطمئن شود.

ادامه دارد

  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">