مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

گفتگو با همسر شهید امین کریمی 1

يكشنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۳۶ ب.ظ


بسم رب الشهدا

مقدمه

صحبت از جوانی است چهارشانه و رعنا، 

که هنوز دهه سوم زندگی‌اش تمام نشده،

شهید شد!

اما نه در سال‌های انقلاب و نه در دفاع مقدس بلکه در سال 1394 شمسی،

 آن‌هم در شام... 

شهر حلب سوریه را می‌گویم....

خیلی از اوقات با مطالعه زندگی‌نامه شهدای گرانقدر با خود می‌گوییم هر چند همیشه مدیون رشادت ‌آنهاییم اما فضای آن زمان و نیاز کشور به دفاع، حضور و شهادت آنها را می‌طلبیده است.

اما گویا شهادت مدافعین حرم عقیله بنی‌ هاشم حضرت زینب سلام الله علیها، تمام محاسبات متداول ذهن را به هم می‌ریزد.

جدایی از تمام زرق و برق‌های شیرین دنیای این روزها، آن‌هم برای یک جوان که دومین سالگرد ازدواجش بدون حضور او در دنیا برگزار شد...

شهیدامین کریمی چنبلو رامی‌گویم

 نخبه مدافع حرمی که اصالتاً مراغه‌ای است‌ و ساکن تهران.

متولد یکم فروردین سال 65.

 فارغ التحصیل رشته کامپیوتر. 

دانشجوی کارشناسی الکترونیک.

ورزشکار حرفه‌ای در 4 رشته ورزشی.

وصیت‌نامه‌اش را خواندم، 

آخرین تراوشات ذهنی یک شهید در لحظات آخر زندگی: 

«همسر مهربانم»، 

«همسر مهربان و عزیزم،

ای دل آرام هستی من،

ای زیباترین ترانه‌ی زندگی من، ای نازنین...»! 

مخاطب این همه ابراز احساسات یک شهید، دیدن داشت. باید حرف‌های «دل‌آرام» این شهید جوان را برای تاریخ ثبت کرد.

زهرا حسنوند

متولد 1370،

دانشجوی کارشناسی ارشد فقه و حقوق،

اصالتاً خرم‌آبادی،

با صمیمیت و خوش صحبتی با ما همراه شد و از زندگی خصوصی یک مجاهد مدافع حرم برایمان حرف زد. 

از زندگی شیرین و دوست‌داشتنی‌ای که عمر ظاهری آن تنها 2 سال و 8 ماه بود....

در رشته آمادگی جسمانی فعالیت می‌‌کنم.

سال 91 برای مسابقات آماده می‌شدم، مادر امین به مربی سپرده بود که دنبال دختر خوبی می‌گردد.

روز آخر تمرینات قبل مسابقه بود که مادر مرا دید.

مربی پرسید قصد ازدواج نداری؟گفتم:‌ «فعلا نه، می‌خواهم درسم را ادامه دهم!

تا به خانه رسیدم، مادر امین تماس گرفتند!‌

اصلاً در حال و هوای ازدواج نبودم،

می‌خواستم ارشد بخوانم، بعد دکترا، شغل و ... و بعد ازدواج!

مادر امین گفتند اجازه بدهید یکبار از نزدیک همدیگر را ببینید، اگر موافق بودید دیدارها را ادامه می‌دهیم اگر هم نپسندیدید، ضرری نمی‌‌کنید.

اتفاقاً آن روز کنکور ارشد داشتم که مادر امین آمد، خیلی با عجله نشستیم و حرف زدیم عکس امین را آورده بود نشان بدهد.

من، مادرم، مادر امین، مربی باشگاه.

حاج خانم مختصری از شغل پسرش گفت و اجازه خواست با هم بیایند. گفتم: «هرچه بزرگتر هایم بگویند...»

با ساده‌ترین لباس به خواستگاری آمد؛ پیراهن آبی آسمانی ساده، 👖شلوار طوسی با جوراب طوسی و ته ریش آنکارد شده.

یک دسته گل خیلی خیلی بزرگ هم با خودش آورده بود 

با یک جعبه شیرینی خیلی بزرگ.

  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">