شهید مالا میری بخش ۲
بخش دوم: سید حسن مبارز یکی از شاگردان خارجی وی که در جامعه المصطفی تحصیل می کند در شعری که برای استاد شهیدش محمد مهدی مالامیری سروده است، به این نکته اشاره نمود:
همواره مهر بودی و آبان نداشتی
دریای بیکرانه که پایان نداشتی
ای چهار فصل زندگیات، عاشقانه سبز
گل بودی و بهار، بیان نداشتی
ای از جهان رها و گرفتار درد عشق
جز وصل دوست چاره و درمان نداشتی
امروز صبح به من گفت زندگی
کاری به کار عالم امکان نداشتی
با ما بگو حقیقت پنهان خویش را
آری(خودش) همیشه نمایان نداشتیشه
در لحظههای عاشقیات، نیمههای شب
آیا تو از بهشت فراخوان نداشتی؟
تحولات کشورهای اسلامی از نوجوانی برایش اهمیت فراوانی داشت، اما جنایات فجیع گروههای افراطی و تکفیری و حرمت شکنیها بی شرمانه آنها آرام و قرار را از او ربوده بود.
بابای مهربان بُشری و فاطمه(5و2 ساله) تاب شنیدن نالههای جانسوز کودکان سوریه و عراق را نداشت و طعم خوش آرامش و لذتهای زندگی به ذائقه بهشتیاش را تلخ مینمود. از همین رو سفرهای تبلیغی آخرش را به مناطق مرزی و سنی نشین رفت تا با نشر افکار التقاطی وهابیت و داعش مبارزه کند. اما غیرت و شجاعت عالمانه اش، وجدان بیدارش را به آن سوی مرزها کشاند. وی در دورههای فشرده آموزش نظامی را بدون اطلاع خانواده گذراند و با وجود شرایط مساعد کاری، تدریس و تحقیق را راها کرد تا به قول خودش به ( حاصل آموختههایش) برسد.
وز اعزام نزدیک بود و هرلحظه نشاط و نورانیت، سیمای آرام محمد مهدی را دلنشینتر می کرد. او علت رفتنش را به مادر ولایت مدارش اینگونه گفته بود:
نمی توانم در کنار همسر و فرزندانم باشم در حالی که در مقابل چشم کودکان سوریه و عراق، والدینشان سربریده میشوند؛ آموختههای من از اسلام و تحصیل دروس حوزوی چنین اجازهای به من نمیدهد.
دانش آموخته مکتب فاطمی به نیابت از رهبر فرزانه و مجاهد انقلاب، برای دفاع از حریم پاک اهل بیت(ع) راهی جبهههای نبرد علیه گروههای تکفیری آمریکایی شد وی سرانجام در شامگاه دوشنبه 31 فروردین 1394، مصادف با اول ماه رجب میلاد امام محمد باقر (ع)همراه با دیگر مجاهدان تیپ فاطمیون با شعار(کلنا عباسک یا زینب) در منطقه بصری الحریر استان درعای سوریه به آرزوی دیرینهاش رسید و جامه فاخر شهادت را بر تن کرد.
- ۹۴/۱۰/۱۳