"زیارت ضریح چشمهایش
زیارت ضریح چشمهایش"،
گفتوگو با مادر و پدر گرامى شهید مدافع حرم مرتضى عطایى (ابوعلى)
نویسنده: زهرا عابدی
منبع: ماهنامه_فکه ١٧٢
خانه پدری آقامرتضی، بعد از گذرِ یک سال از شهادتش، پر است از عکسهای او. دیوارهای بیرونی و درونی خانه، چشمهایش را در برابرمان ترسیم میکند. چشمهایی که نگاههای عمیقش هر که را با او دمخور بود، مجذوب کرده است.
پدر آقامرتضی، با این که مدام بغض میکرد و چشمهایش گلولههای آتش بود، با حرفها و شوخیهایش بیوقفه ما را میخنداند، مادرش اما در سکوتی خلصهوار به حرفهایمان گوش میداد و گهگاهی مسائلی را یادآوری میکرد. حافظه قوی و ریزبینیاش در مسائل، مدام به داد گفتوگوی گرم و صمیمانهمان میرسید و آن را در مسیری درست هدایت میکرد.
وقتی حرفها گل کرد و قصه آقامرتضی تا لحظه شهادت پیش رفت، وقتی مادر آقامرتضی تعریف کرد که کاملا برای شنیدن خبر شهادت او آماده بوده است، بیطاقت شدم و پرسیدم این همه صبر و آرامش چطور وجودتان را گرفته است. مگر میشود مادر باشی و خبر شهادت فرزندت را بدهند و تو فقط راضی باشی به رضای خداوند؟! قصۀ حسین علیهالسلام را برایم تعریف کرد و قصه امالبنین را. قصهای که شاید تا قبل به افسانه میماند و حالا برایم رنگ واقعیت گرفته بود. کار به اینجا که رسید، گلولههای سرخ چشمهای پدر آقامرتضی، شروع به باریدن کرد. صدایش لرزید و گفت: «به خدا قسم، مرتضی که سهل است، دو پسر دیگرم فدای سر حسین (ع)!» سکوت کردم. خواستم مقاومت کنم و سوالها را ادامه دهم و پایبند اصول حرفهای خبرنگاریام باشم، اما گریزی از این توفان نبود. مقابل ضریح چشمهای آقامرتضی، همگی خیس باران شدیم.
برای خواندن متن کامل به لینک زیر بروید↙️
https://goo.gl/Fa4mYv
@labbaykeyazeinab
- ۹۶/۰۶/۱۰