زیارت نیابتی
نگاهش که به عکست افتاد، چشمانش را ریز کرد...
زیر لب چیزی می گفت.. فهمیدم دقت می کند تا نامت را بداند ... خادم آستان قدس را می گویم...!
صدایم را بلند کردم و گفتم: داداشمه.. مثل شما خادم بوده.. شهید شد! سوریه..! زدنش..شبیه حضرت مادر.
دستش را دراز کرد و تصویرت را گرفت، یک لحظه به دلم افتاد تا بگویم: میشه امشب هرخدمتی که واسه مولا انجام میدین به نیابت داداشم باشه؟؟
ماتش برده بود، نگاهش غرق نگاهت شده بود. از بالا گفت: چی گفتید؟؟
تکرار کردم امشب به نیابت داداشم خادم باشید، میشه؟؟
دنیا را بهش داده بودم انگار!
غرق در خوشحالی و شعف جواب داد: بله حتما، با کمال میل...!
تصویرت را گرفتم و راه افتادم سمت ضریح..نگاهم را به مشبک های مضجع مولا گره زدم، تو را به سینه خود فشردم و خواندم به_نیابتت:
أشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِیکَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنْ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَنَّهُ سَیِّدُ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ وَ أَنَّهُ سَیِّدُ الْأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِکَ وَ رَسُولِکَ وَ نَبِیِّکَ وَ سَیِّدِ خَلْقِکَ أَجْمَعِینَ صَلاةً لا یَقْوَى عَلَى إِحْصَائِهَا غَیْرُک....
دلنوشته
دهه کرامت
زیارت نیابتی
شهید مهدی طهماسبی
@pelak_sokhteh
─
- ۹۶/۰۵/۰۹