زیر باران شلمچه
نوشته های محمد جواد
به هوای اینکه ظهر عاشورا فکه باشیم با محمودرضا و یکی از رفقاش راه افتادیم به سمت جنوب.
بهمن ماه بود و معمولا مناطق خیلی شلوغ نمیشد و بیشتر کاروانهای دانشجویی می اومدن .
ما هم به شیوه ی چتربازی سفر میکردیم.
یعنی خودمون رو با اتوبوس میرسوندیم دوکوهه و شب اول رو اونجا میگذروندیم و روزهای بعد رو چترمون رو روی کاروانهای دانشجویی باز میکردیم.
به این صورت که محمود رو میفرستادیم پای اتوبوسها و آمار جای خالی رو میگرفت. بعد گردنی کج میکرد و رایزنی میکرد و...... سفر آغاز می شد.
اما از بخت ما اون سال بارندگیهای زیادی تو خوزستان شده بود و آبگرفتگی مناطق زیاد بود، برای همین هم خیلی از مناطق رو اجازه بازدید نمیدادند و همین هم باعث شده بود کاروانهای دانشجویی کمتری اون سال بیان جنوب.
خلاصه به هر طریقی که بود خودمون رو رسوندیم به شلمچه هوا ابری بود و فقط یه کاروان اونجا بود.
بعد از اینکه صفایی کردیم و گشتی زدیم تصمیم گرفتیم که برگردیم.
محمود رو فرستادیم بره سراغ مسئول کاروان تا حداقل ما رو تا خرمشهر با خودشون ببرن از اونجا به بعد رو یه فکری بکنیم. آخه ماشینی هم نبود ما رو برگردونه.
محمود رفت و دست پر برگشت!! گفتیم چی شد؟ گفت خدا خیرش بده گفت نه!!!! نه!!! یعنی جا نداشت؟
محمود گفت آره دیگه جانداشت. بهش هم گفتم فقط تا خرمشهر ولی راه نداد که ببرتمون.
پنچر شدیم. وسیله ی دیگه ای هم نبود که ما رو ببره.
پیاده راه افتادیم به سمت خرمشهر.
زمین قشنگ و هوا ابری و عالی بود.
وسط راه تصمیم گرفتیم جهت ثبت در تاریخ عکسی هم به یادگار بندازیم.
داشتم دوربین رو تنظیم میکردم که بارون هم شروع شد.
ماشاءالله بارونهای جنوب هم هر قطره اش به قاعده ی نیم لیتر آب حمل میکرد.
به زمین که میخورد به شعاع بیست متر فقط شعاع ترشح داشت.
تو همون وضعیت عکس رو گرفتیم و دوباره راه افتادیم.
از قدم قدم لحظه هاش داشتیم لذت میبردیم.
به قول شاعر گفتنی: شد زمین مست
آسمان مست
بلبلان
نغمه خوان مست
باغ مست و
باغبان مست....
حالا منظور اینکه
محمودرضا
با تو مست بودم
سرمست.
از دلتنگیم بی خبر نیستی
بذار از درد خماری هم بهت بگم.
درد دارم رفیق
درررررررررررد.
برم هر جای این دنیا
شبم با بغض دمسازه
آخه هرجا یه چیزی هست
منو یاد تو بندازه... . . .
زیر باران
شلمچه
بهمن 84
محرم الحرام 1426
Archive
- ۹۵/۰۶/۰۴