سید میلاد دوست داشت شهید گمنام باشد
سید مهدی مصطفوی برادر شهید درباره شهید سید محمد میگوید:
سید میلاد لیسانس عمران داشت و دو سال در آزادراه ساوه همدان خدمت کرد. در آن پروژه سرپرست آزادراه بود.
وی افزود: او بسیار اهل ورزش بود، کمربند مشکی جودو داشت و در ورزشهای رزمی مقام دومی کشور را به دست آورده بود، در ورزش زورخانهای هم شرکت میکرد.
اهل مسجد بود و به نمازش خیلی اهمیت میداد.
همیشه خمس مالش را دقیق حساب و پرداخت میکرد، هیچ وقت برنامه هیئت را ترک نمیکرد.
برادر شهید مصطفوی ادامه داد: سید میلاد شخصیت دستگیری داشت و اگر کسی از ایشان کمک میخواست چیزی کم نمیگذاشت. به خانواده شهدا بسیار خدمت میکرد و همیشه از آنها دلجویی میکرد، اکثرا در اردوگاه شهید درویشی خادمالشهدا بود، هر سال از اردوگاه به دیدار مادر شهید درویشی هم میرفت.
وی گفت: سید میلاد حدود ۱۲-۱۳ سال خادمالشهدا بود و آرزوی شهادت در عمق جانش نفوذ کرده بود.
خیلی تلاش میکرد که او را به سوریه اعزام کنند. حتی میگفت که من هزینه بلیط هواپیما و مخارج خودم در سوریه را میپردازم فقط من را با خود ببرید. آرزوی شهادت در خون سید میلاد بود.
او در ادامه اظهار داشت: برادرم ۲۹ ساله و مجرد بود، عضو سازمان نظام مهندسی بود و در پروژه ساوه همدان که به آزادراه کربلا معروف است دو سال مشغول به کار بود. در آزمایشگاه بتون همدان کار میکرد و در ساخت پلهای شهری همدان مسئولیت نظارت داشت.
برادر شهید مصطفوی افزود: همرزمان شهید از دلاوریهای او بسیار میگفتند. آنها معتقد بودند که سید میلاد با ما فرق داشت، بسیار دلاور بود و جرئت بسیاری داشت همیشه در عملیاتها جلوتر از دیگران حرکت میکرد، آن نقطهای هم که برادرم در آنجا شهید شده ظاهرا ۵۰۰ متر جلوتر از بقیه بچهها بوده است.
وی تأکید کرد: به نظر بنده عشق شهید به عمهاش حضرت زینب سلام الله علیه او را به سوریه کشاند، از همان زمانی که سوریه ناامن شد و سید میلاد دید که حرم حضرت زینب سلام الله علیه در معرض خطر است میگفت من باید بروم، نمیتوانست صبر کند. روزی که به سید میلاد زنگ زدند و خبر دادند که باید برود و روز اعزام رسیده است خیلی خوشحال شده بود، سر از پا نمیشناخت، حال خاصی پیدا کرده بود، انگار اصلا در این دنیا نبود و میخواست بال دربیاورد و پرواز کند.
وی افزود: در سوریه که بود با ما ارتباط تلفنی داشت تا یک هفته قبل از شهادتش که گفت ما عملیاتی در پیش داریم و باید برویم، در همان عملیات سید میلاد به آروزیش رسید و شهید شد.
برادر شهید گفت: سید میلاد با اینکه از نظر مادی و دنیوی چیزی کم نداشت، اما وابسته به موقعیت و جایگاه دنیوی نشده بود، وقتی خاطرات و کتابهای شهدای دفاع مقدس را میخواند به حال آنها حسرت میخورد. وقتی میدید که شهدای دفاع مقدس از همه چیزشان گذشتند و آن طور جانفشانی کرده و از وطن و انقلاب دفاع کردند سید میلاد هم آرزوی شهادت میکرد و میگفت کاش روزی بیاید که من هم شهید شوم.
وی ادامه داد: یکی از شهدایی که سید میلاد او را الگوی خود قرار داده بود، شهید مهدی زینالدین بود، عکس این شهید بزرگوار را در خانه داشت. حتی عکس شهید زینالدین را روی لباسش چاپ کرده بود و همیشه زیر لباس بیرونش میپوشید. میخواست همیشه عکس شهید زین الدین روی سینهاش باشد.
وقتی که میخواست با کسی درددل کند با شهدا صحبت میکرد. در شهر خودمان به خانواده شهدا سر میزد و از پدر و مادر شهدا دلجویی میکرد. اگر کمکی از دستش برمیآمد برای آنها انجام میداد.
برادر شهید اظهار داشت: سید میلاد خیلی دوست داشت کربلا برود اما قسمت نشد امسال من بعد از شهادتش به نیابت از برادرم به کربلا رفتم.
وی افزود: بیشترین انسی که در خانواده داشت با مادرم بود، با مادرم خیلی دردودل میکرد روحیات سید میلاد با روحیات مادرم از لحاظ معنوی و دینی خیلی به هم نزدیک بودند، بعد از فوت مادرم سید میلاد خیلی تنها شد. هر وقت مادرم نماز میخواند سید میلاد از مادرم میخواست که برای شهادتش دعا کند اگر ما به دوستان و آشنایان التماس دعا میگوییم برادرم فقط میگفت دعا کنید که من شهید بشوم برای هر کسی هم که میخواست دعا کند دعا و آرزوی شهادت میکرد، اگر کاری برایش انجام میدادم و میخواست از من تشکر کند میگفت انشاءالله شهید بشوی، شهادت یکی از بزرگترین آرزوهایش بود.
برادر شهید مصطفوی گفت: از وقتی که رفت تا زمان شهادت فقط ۱۴ روز طول کشید.
سید میلاد دوست داشت شهید گمنام باشد، شب قبل از عملیات به همرزمانش گفته بود من دوست دارم گمنام بمانم اگر شما هم شهید بشوید من شما را عقب نمیآورم تا در منطقه بمانید و گمنام باشید همان چیزی که برای خودش دوست داشت برای دوستانش نیز همان را میخواست.
راوی : برادر شهید
https://telegram.me/joinchat/Bc1v3z-zHaCvt3Rg1RLwmQ
- ۹۵/۱۰/۰۸