شهیدی که آل سعود را در قلب عربستان لعن میکرد
سه شنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۵، ۰۴:۳۷ ب.ظ
شهید
حمیدرضا اسداللهی در خصوص جبهه مقاومت اسلامی تعبیری به این مضمون داشت که
رزمندگان این جبهه نه تنها مدافع حرم، بلکه «مدافع حریم انقلاب اسلامی»
هستند. در مراسم تشییع پیکر شهید اسداللهی مسلمانانی از هفت کشور جهان حضور
داشتند...
نویسنده : علیرضا محمدی
شهید
حمیدرضا اسداللهی در خصوص جبهه مقاومت اسلامی تعبیری به این مضمون داشت که
رزمندگان این جبهه نه تنها مدافع حرم، بلکه «مدافع حریم انقلاب اسلامی»
هستند. به این معنی که اگر روزی در یمن نیاز به حضورمان احساس شود، به حتم
باید برای دفاع از آرمانها و ارزشهای انقلاب جهانی اسلامی، در آنجا یا هر
کجای دیگر جهان حضور یابیم. حاج حمیدرضا خود رزمنده جبهه مقاومت اسلامی
بود و چندین سال قبل از آنکه 29 آذرماه 94 در خان طومانِ سوریه به شهادت
برسد، در ارتباطگیری با رزمندگان حزب الله لبنان و مسلمانان کشورهایی مثل
افغانستان، بحرین، عراق، سوریه و. . . قدمهای شایانی برداشته بود. به
گونهای که در مراسم تشییع پیکرش، نمایندگانی از هفت کشور جهان حضور
داشتند.
شهید از پی شهید
عصر یک روز بسیار سرد آذرماهی برای آشنایی با سیره و منش شهید حاج حمیدرضا اسداللهی، همراه محمدگزیان از بچههای عقیدتی و نظارت حوزه 215 ایثار، راهی کوچه پس کوچههای اطراف میدان خراسان میشویم. سرمای هوا مسیر را برای ما که مرکبمان موتور سیکلت است، طولانیتر کرده و بعد از ساعتی چرخیدن در خیابانهای شلوغ تهران، در یکی از کوچههای منتهی به میدان آیتالله سعیدی متوقف میشویم.
انتهای کوچهای بنبست، خانه پدری شهید اسداللهی قرار دارد و گویا منزل خود شهید نیز همجوار خانه پدری است. اما در نبود همسر و دو فرزند خردسالش، باید گفتوگو را با پدر و مادرش انجام بدهیم. هنگام ورود ما، حاج شعبانعلی اسداللهی پدر شهید خانه نیست و چند دقیقهای انتظار میکشیم. در این فرصت دیوارهای پذیرایی نسبتاً بزرگ خانه را نگاه میکنم که هر گوشهاش تصاویری از حاج حمیدرضا در خود دارد. پدر شهید که از راه میرسد، کنار قاب عکس بزرگ پسرش که ما بین دو مبل روی میز کوچکی قرار داده شده مینشیند و من هم سمت دیگر مبل و گفتوگو را شروع میکنیم...
«روحیات حاج حمید رضا به عمویش شهید جواد اسداللهی کشیده بود. بچگیهای پسرم با یاد و خاطره عموی شهیدش سپری شد که موقع شهادت او دو سال بیشتر نداشت»؛ حاج شعبانعلی آغاز سخنش را به شباهتهای برادر شهیدش جواد و پسرش حمیدرضا اختصاص میدهد. ارتباطی هوشمندانه که به خوبی ریشهها و بنیانهای فکری حاج حمیدرضا را بیان میسازد.
«برادرم جواد بهمن سال 65 در جریان عملیات کربلای5 به شهادت رسید. حمیدرضا متولد سال 63 است و آن زمان دو سال بیشتر نداشت، تازه دهان باز کرده بود و قبل از شهادت عمویش، از او میخواست برایش اسلحه سوغات بیاورد. جواد که شهید شد، پیکرش سال 73 به وطن بازگشت. روز تشییعش حمیدرضا 10 ساله بود، اما از همه ما بیشتر گریه میکرد.»
عصر یک روز بسیار سرد آذرماهی برای آشنایی با سیره و منش شهید حاج حمیدرضا اسداللهی، همراه محمدگزیان از بچههای عقیدتی و نظارت حوزه 215 ایثار، راهی کوچه پس کوچههای اطراف میدان خراسان میشویم. سرمای هوا مسیر را برای ما که مرکبمان موتور سیکلت است، طولانیتر کرده و بعد از ساعتی چرخیدن در خیابانهای شلوغ تهران، در یکی از کوچههای منتهی به میدان آیتالله سعیدی متوقف میشویم.
انتهای کوچهای بنبست، خانه پدری شهید اسداللهی قرار دارد و گویا منزل خود شهید نیز همجوار خانه پدری است. اما در نبود همسر و دو فرزند خردسالش، باید گفتوگو را با پدر و مادرش انجام بدهیم. هنگام ورود ما، حاج شعبانعلی اسداللهی پدر شهید خانه نیست و چند دقیقهای انتظار میکشیم. در این فرصت دیوارهای پذیرایی نسبتاً بزرگ خانه را نگاه میکنم که هر گوشهاش تصاویری از حاج حمیدرضا در خود دارد. پدر شهید که از راه میرسد، کنار قاب عکس بزرگ پسرش که ما بین دو مبل روی میز کوچکی قرار داده شده مینشیند و من هم سمت دیگر مبل و گفتوگو را شروع میکنیم...
«روحیات حاج حمید رضا به عمویش شهید جواد اسداللهی کشیده بود. بچگیهای پسرم با یاد و خاطره عموی شهیدش سپری شد که موقع شهادت او دو سال بیشتر نداشت»؛ حاج شعبانعلی آغاز سخنش را به شباهتهای برادر شهیدش جواد و پسرش حمیدرضا اختصاص میدهد. ارتباطی هوشمندانه که به خوبی ریشهها و بنیانهای فکری حاج حمیدرضا را بیان میسازد.
«برادرم جواد بهمن سال 65 در جریان عملیات کربلای5 به شهادت رسید. حمیدرضا متولد سال 63 است و آن زمان دو سال بیشتر نداشت، تازه دهان باز کرده بود و قبل از شهادت عمویش، از او میخواست برایش اسلحه سوغات بیاورد. جواد که شهید شد، پیکرش سال 73 به وطن بازگشت. روز تشییعش حمیدرضا 10 ساله بود، اما از همه ما بیشتر گریه میکرد.»
امدادگر زلزله بم
حمیدرضا با یاد و خاطره عموی شهیدش بزرگ میشود. او در خانوادهای رشد کرده که هشت شهید دارد. طبق گفته حاج شعبانعلی، پسرعموهای ایشان هر کدام پدر یک یا چند شهید هستند و به این ترتیب اسداللهیها غیر از جواد، هفت شهید دیگر تقدیم انقلاب اسلامی کردهاند؛ «از عملیات رمضان تا عملیات کربلای5».
پدر شهید از خلقیات حاج حمیدرضا میگوید: «پسرم از وقتی که خودش را شناخت، سعی میکرد به دیگران کمک کند. در جریان زلزله بم داوطلبانه راهی آنجا شد و چون امدادگری بلد بود، مدتی به مداوای مجروحان زلزله پرداخت. وقتی برگشت، لباسی که از هلال احمر به او داده بودند را همراهش نیاورده بود تا مبادا دینی به گردن داشته باشد. بعدها هم که گروههای جهادی راه انداخت و به مناطق محروم میرفتند. یکبار به من گفت: «ما توی شهر از همه نعمتها برخورداریم. اما پیرمردها و پیرزنهای روستایی را میشناسم که سالهاست کار میکنند و حسرت یک سفر مشهد به دلشان مانده است.» بنابراین افراد بیبضاعت را در مناطق محروم شناسایی میکرد و با همیاری خیرین، آنها را به سفرهای زیارتی میفرستاد. دوستان شهید میگویند تا زمان شهادتش قریب به 5 هزار مستمند را به سفر زیارتی فرستاده بود.»
حمیدرضا با یاد و خاطره عموی شهیدش بزرگ میشود. او در خانوادهای رشد کرده که هشت شهید دارد. طبق گفته حاج شعبانعلی، پسرعموهای ایشان هر کدام پدر یک یا چند شهید هستند و به این ترتیب اسداللهیها غیر از جواد، هفت شهید دیگر تقدیم انقلاب اسلامی کردهاند؛ «از عملیات رمضان تا عملیات کربلای5».
پدر شهید از خلقیات حاج حمیدرضا میگوید: «پسرم از وقتی که خودش را شناخت، سعی میکرد به دیگران کمک کند. در جریان زلزله بم داوطلبانه راهی آنجا شد و چون امدادگری بلد بود، مدتی به مداوای مجروحان زلزله پرداخت. وقتی برگشت، لباسی که از هلال احمر به او داده بودند را همراهش نیاورده بود تا مبادا دینی به گردن داشته باشد. بعدها هم که گروههای جهادی راه انداخت و به مناطق محروم میرفتند. یکبار به من گفت: «ما توی شهر از همه نعمتها برخورداریم. اما پیرمردها و پیرزنهای روستایی را میشناسم که سالهاست کار میکنند و حسرت یک سفر مشهد به دلشان مانده است.» بنابراین افراد بیبضاعت را در مناطق محروم شناسایی میکرد و با همیاری خیرین، آنها را به سفرهای زیارتی میفرستاد. دوستان شهید میگویند تا زمان شهادتش قریب به 5 هزار مستمند را به سفر زیارتی فرستاده بود.»
جبهه مقاومت اسلامی
اردوهای جهادی تنها یکی از وجوه فعالیتهای حاج حمیدرضا به شمار میرفتند. او در جبهه مقاومت اسلامی هم ید طولایی داشت و از آنجایی که شنیده بودیم در تشییع پیکرش از اتباع سایر کشورها نیز حضور داشتند، از پدر شهید چرایی این حضور را میپرسیم و پاسخ میدهد: «من سالهاست افتخار خادمی حاجیان و زائرین اهل بیت(ع) را دارم. در برخی از این سفرها حمیدرضا با من میآمد و چون قاری قرآن بود و مداحی هم میکرد وجودش در کاروانها مثمر ثمر بود. حمیدرضا در همین سفرها هر کجا که میرسید با روابط عمومی خوبی که داشت، جوانان و مسلمانان سایر کشورها را دورخودش جمع میکرد و با آنها ارتباط میگرفت. از همین راه هم به حزب الله لبنان وصل شد و با نیروهایش حشر و نشر داشت.»
اردوهای جهادی تنها یکی از وجوه فعالیتهای حاج حمیدرضا به شمار میرفتند. او در جبهه مقاومت اسلامی هم ید طولایی داشت و از آنجایی که شنیده بودیم در تشییع پیکرش از اتباع سایر کشورها نیز حضور داشتند، از پدر شهید چرایی این حضور را میپرسیم و پاسخ میدهد: «من سالهاست افتخار خادمی حاجیان و زائرین اهل بیت(ع) را دارم. در برخی از این سفرها حمیدرضا با من میآمد و چون قاری قرآن بود و مداحی هم میکرد وجودش در کاروانها مثمر ثمر بود. حمیدرضا در همین سفرها هر کجا که میرسید با روابط عمومی خوبی که داشت، جوانان و مسلمانان سایر کشورها را دورخودش جمع میکرد و با آنها ارتباط میگرفت. از همین راه هم به حزب الله لبنان وصل شد و با نیروهایش حشر و نشر داشت.»
استعفا از وزارت بهداشت
معمولاً یک مرحلهای در زندگی شهدا وجود دارد که درکش برای امثال من سخت است. وقتی پدر شهید اسداللهی برایمان تعریف میکند که چطور پسرش، شغل رسمی در وزارت بهداشت را رها میسازد تا با راهاندازی یک مؤسسه خودجوش، با مسلمانان سایر کشورها ارتباط بگیرد، با دو دو تا کردنهای این دوره و زمانه سردر نمیآوریم چطور توانسته شغل خوب و درآمد مناسبش را رها کند.
پدر شهید در همین خصوص میگوید: «حاج حمیدرضا از قبل گفته بود که میخواهد از کارش استعفا بدهد. اما فکر نمیکردم خیلی جدی باشد. تا اینکه سال 90 با هم حج رفته بودیم. آنجا دوباره بحث بیرون آمدن از کارش را مطرح کرد. به او گفتم در این شرایط خیلیها آرزو دارند یک شغل ساده داشته باشند، آن وقت تو میخواهی داوطلبانه از شغل رسمیات استعفا بدهی؟» در جواب گفت که تصمیمش را گرفته و من هم دیگر مخالفت نکردم. از وزارت بهداشت که بیرون آمد، به همراه تعدادی از دوستانش مؤسسهای را در بحث ارتباطات اسلامی ایجاد کرد. به نظرم از یک منبعی نهایتاً 600 یا 700 هزار تومان در ماه به هرکدام از این بچهها حقوق میدادند. قاعدتاً پسرم از بابت مسائل مالی به مضیقه افتاده بود. اما بچه توداری بود و هیچ وقت از این بابت گله و شکایتی نکرد.» بعد از ایجاد مؤسسه ارتباطات اسلامی، شهید اسداللهی بارها و بارها به کشورهای دیگر سفر میکند و از آنجا که رشته کارشناسی ارشد خود را ادبیات عرب انتخاب کرده بود، میتواند با مسلمانان کشورهای عربزبان ارتباط خوبی برقرار کند. بنابراین وقتی که آذر 94 در سوریه به شهادت رسید، مسلمانانی از چند کشور جهان با نام حمیدرضا اسداللهی آشنا بودند. پدر شهید میگوید: «در مراسم تشییع پسرم، مادر شهید عماد مغنیه خودش را رسانده بود. از بچههای حزب الله هم آمدند و تعدادی از آنها در مراسمش سخنرانی کردند. معاون فرماندار کربلا و نمایندگانی از کشورهای پاکستان، یمن و بحرین هم آمده بودند. در مراسم پیادهروی اربعین امسال، یکی از معاونین سید حسن نصرالله را دیدم. ایشان میگفت در جلساتمان زیاد حرف و یاد حمیدرضا پیش میآید.»
معمولاً یک مرحلهای در زندگی شهدا وجود دارد که درکش برای امثال من سخت است. وقتی پدر شهید اسداللهی برایمان تعریف میکند که چطور پسرش، شغل رسمی در وزارت بهداشت را رها میسازد تا با راهاندازی یک مؤسسه خودجوش، با مسلمانان سایر کشورها ارتباط بگیرد، با دو دو تا کردنهای این دوره و زمانه سردر نمیآوریم چطور توانسته شغل خوب و درآمد مناسبش را رها کند.
پدر شهید در همین خصوص میگوید: «حاج حمیدرضا از قبل گفته بود که میخواهد از کارش استعفا بدهد. اما فکر نمیکردم خیلی جدی باشد. تا اینکه سال 90 با هم حج رفته بودیم. آنجا دوباره بحث بیرون آمدن از کارش را مطرح کرد. به او گفتم در این شرایط خیلیها آرزو دارند یک شغل ساده داشته باشند، آن وقت تو میخواهی داوطلبانه از شغل رسمیات استعفا بدهی؟» در جواب گفت که تصمیمش را گرفته و من هم دیگر مخالفت نکردم. از وزارت بهداشت که بیرون آمد، به همراه تعدادی از دوستانش مؤسسهای را در بحث ارتباطات اسلامی ایجاد کرد. به نظرم از یک منبعی نهایتاً 600 یا 700 هزار تومان در ماه به هرکدام از این بچهها حقوق میدادند. قاعدتاً پسرم از بابت مسائل مالی به مضیقه افتاده بود. اما بچه توداری بود و هیچ وقت از این بابت گله و شکایتی نکرد.» بعد از ایجاد مؤسسه ارتباطات اسلامی، شهید اسداللهی بارها و بارها به کشورهای دیگر سفر میکند و از آنجا که رشته کارشناسی ارشد خود را ادبیات عرب انتخاب کرده بود، میتواند با مسلمانان کشورهای عربزبان ارتباط خوبی برقرار کند. بنابراین وقتی که آذر 94 در سوریه به شهادت رسید، مسلمانانی از چند کشور جهان با نام حمیدرضا اسداللهی آشنا بودند. پدر شهید میگوید: «در مراسم تشییع پسرم، مادر شهید عماد مغنیه خودش را رسانده بود. از بچههای حزب الله هم آمدند و تعدادی از آنها در مراسمش سخنرانی کردند. معاون فرماندار کربلا و نمایندگانی از کشورهای پاکستان، یمن و بحرین هم آمده بودند. در مراسم پیادهروی اربعین امسال، یکی از معاونین سید حسن نصرالله را دیدم. ایشان میگفت در جلساتمان زیاد حرف و یاد حمیدرضا پیش میآید.»
- ۹۵/۰۹/۱۶