شهید جاویدالاثر علی اکبر(1)
شهید جاویدالاثر علی اکبر(1)
یکسال پیش بود آره درست همین یه سال پیش روزهای پس از عید علی اکبر یکی از بچه های خوب اطلاعات عملیات..آدم افتاده ای که همیشه حجت را "فرمانده"خود میدانست و او را "کربلایی جون" خطاب میکرد.
در حالیکه حجت همیشه او را همرزم و رفیقش میدانست... او را "داداش" صدا میزد.
برادرش شده بود در روزهای بی برادری..،همان رفیق18ساله ایی که او را تنها گذاشت و این7ماه و 18 روز جدایی چقدر سخت گذشت...
به حجت میگفت:کربلایی جون بیا باهم این هفته بریم و شهید بشیم.والا این دنیا هیچی برا دلخوشی نداره و بی ارزشه...
یا میگفت:البته نه من میرم،شما اول داماد شو بچه دار هم بشو که به من بگه"عمو".بعد بریم شهید بشیم که بجات یه یادگاری بمونه☺️
حجت هم بدتر به علی اکبر گیرمیداد که چندسالته برات یه دختر خوب پیدا کنم دامادت کنم توام یه یادگاری داشته باشی😉
علی اکبرم تا بحث ازدواج و داماد کردنش پیش میامد روزه سکوت میگرفت.سرخ و سفید میشد و خیس عرق.من من کنان بحث رو عوض میکرد.
چند روزی از اون ماجراها نگذشته بود که علی اکبر پیام داد: کربلایی جون نیامدی؟من امروز دارم میرم
حجت گفت:نه والا مادرم نمیذاره(نه که همیشه با اجازه مادرش میرفت😜) تو چطور داری میری؟ مادرت اجازه داد؟؟!!
خندید و گفت:بهش گفتم مادر با دوستام میخوام چند روزی برم شمال و خستگی چند ماه منطقه رو از تن بدر کنیمالانم وسایلامو جمع کردم بستم مجهز دارم میرم سمت پرواز
حجت پرسید یعنی به مادرت دروغ گفتی؟؟
علی اکبر گفت:نه دیگه تو خرج افتادم مجبور شدم یه سرم برم سمت شمال و برگردم الانم مادرم فکر میکنه من تو شمالم
خلاصه اینجوری شد که علی اکبر همون دفعه رفت.
- ۹۵/۰۲/۰۲