شهید سید حکیم پرتلاش و خستگیناپذیر بود
یادداشت و خاطره همرزم سردار شهید سید محمد حسن حسینی (سید حکیم)
بسم رب الشهدا و الصدیقین
با سلام خدمت خانواده گرامی برادر عزیزم و فرمانده دلسوز خودم، مجاهد فی سبیل الله «سید حکیم»
شهادت ایشان را تسلیت عرض مینمایم.
حدود دو ماه در کنار این سید بزرگوار بودم؛ تا به این لحظه صورت نورانی ایشان به خاطرم هست. از مهربانی ایشان شاید تمام دوستانی که با آن عزیز بودند خبر دارند. من در طول چند وقتی که با هم بودیم یادم نمیآید که یک وقت از دستم ناراحت شده باشد. سخت کوش بود و پر تلاش. یادم هست که از نماز صبح که بیدار میشد، بیشتر از 18 ساعت کار مثبت میکرد.
شبها خواب نداشت. بیشتر وقت ها تا ساعت 2 یا 3 شب بیدار بود.
زمانی برادر عزیزمان آقا رضا اسمایلی شهید شد، سید حکیم شاید 2 روزی غذا نخورد؛ توی اولین عملیات آقا مجتبی عباسی از گروه ما، نیز به همراه شهید اسماعیلی به درجه رفیع شهادت نایل شد و «سید» خیلی ناراحت بود و تمام حرفش این بود که چرا این عزیزان مثل ستاره ها دارند پرپر میشوند؟
چند روزی گذشت دشمن چندمنطقه را از دست داده بود و با رشادتهای فاطمیون دشمن شکست سختی توی منطقه قاسمیه و زمانیه خورده بود.
«سید» آمد و گفت: برادران خودتان را آماده کنید؛ محل دیدبانی را مقداری جلوتر ببریم تا دید کاملتری بر دشمن داشته باشیم. با «سید حکیم» رفتیم و محل مناسبی برای دوربین حرارتی پیدا کردیم. رفتم و چند تا از دوستان را آوردیم برای درست کردن محل استقرار دوستان. چند ساعتی محل را تمیز کردیم و شب شد. رفتم و دوربین را در محل (که «سید حکیم» نیز حضور داشت)، گذاشتیم و با بررسیهایی که «سید» انجام داده بود، قرار بود دوربین را روی یکی از منارههای مسجد کار بگذاریم.
بعد از چند ساعتی تلاش بچهها و تمیز کردن خانه که قرار بود محل استراحت ما باشد با توجه به سرمای هوا، رفتم برای دوستان یک عدد بخاری پیدا کردم و نصب نمودم. خلاصه سرتان را درد نیاورم. دوستان خواستند استراحت کنند؛ زمانی که تمام کارهای مقر آماده شد، رفتم بخاری را روشن کردم. بخاری چون عیب فنی داشت یک مرتبه آتش گرفت و تمام وسایلی که آنجا داشتیم آتش گرفت. با دستپاچگی تلویزیون، دوربینها و بعضی وسایل دیگر را زود جمع کردیم. مقرّی را که با هزار زحمت پیدا کرده بودیم به آتش کشیده شد.
به «سید حکیم» خبر دادم، سید حکیم، سید حکیم... جان بفرما.. سید جان یک دفعه بیا، در مقر جدید مشکلی پیش آمده. «سید» آمد و دید، (یا خدا تمام وسایل را به آتش کشیده شده است). در اولین صحبت گفت: حالتان چه طور است؟ کسی چیزی که نشد؟
گفتم «سید» به خدا شرمنده، زحمات شما را بر باد دادیم. خندید و گفت: فدای سرت، اتفاق هست دیگه.
چه قدر من ترسیده بودم که «سید»شاید توبیخ و تنبیهم کند ولی «سید» بزرگوار با لبخند دوباره گفت: حاجی بلند شوید، لوازم را جمع کنید، بریم استراحت، امروز شما خسته شدید.
«سید» که میدانستم بیشتر از ما من خسته هست، شب و روز در تلاش هست؛ خسته نشده ولی ما که همه چیز را به آتش کشیده بودیم خسته بودیم.
درود به همه شهداء مدافع به ویژه سرداران شهید و شهید عزیز «سید حکیم»
(نام محفوظ) از گروه 10 اطلاعات عملیات.
کانال حکیم فاطمیون
@sayedhakim313
- ۹۵/۰۴/۰۳