شهید سید هادی حسینی معروف به سید تقی فاطمی
شهید سید هادی همچون پدران دلسوز دیگر دخترش را خیلی دوست می داشت ودر میان فامیل در بین هم سن وسالان خود از همه باوفاتر ومتین تر بود اما لحظه ای نا خوشی وگریه دخترش را تحمل نمی داشت سریع خود را اقدام به آرام کردن دخترش می پرداخت حتی اگر دریک جمع دوستان وآشنیان هم می بود دخترش را بغل میکرد و برایش شعر میخواند راه می بردو آرامش میکرد وقتی که بار اول به سوریه اعزام میشد تأکید زیادی می کرد که اگر من شهید شدم عکس دخترم را هم کنار عکس من هر جا که لازم است بگذارید وصطلاح ایشان همیشه این بود که حنانه برای من نگین زیبایی است همچون الماس در دستان من که خدا وند برای من لطف کرده است وهمیشه تأکید می کردند که پس از من بسیار بکوشید بر تربیت دخترم وقدرش را بدانید و براستی که خداوند چه بسیار یادگاری خوبی برایمان گذاشت.
شهید سید هادی حسینی معروف به سید تقی گروه ۱۵پدرایشان رادرافغانستان طالبان بردند به همراه مادرش سر پرستی برادران وخواهر خودرا بر عهده داشت سید هادی به پدرش خیلی علاقه داشت .هنیشه یاد ایشان را به خوبی میکرد وقتی خواب ایشان زا می دید خوشحال میشد بار اول که به سوریه اعزام شد زمانی که به مرخصی آمده بودند خیلی عوض شده بودند اخلاقشان عوض شده بود خیلی صبور تر شده بودند از خاطراتشان تعریف میکردند میگفت یک بار خواب دیدم که به یک قریه رفتیم پدرم را دیدم که به بچه های خودمان یعنی گروه فاطمیون آب می دهداز خواب بیدار شدم با خود گفتم چطور شده که من پدرم را خواب دیدم زمانی زیادیست که پدرم را در خواب ندیده ام همان روز به یک قریه رفتیم مکان برایم آشنا بود دیدم همان جای بود که پدرم به بچه ها آب می داد تانگ آب آمد و من سریع رفتم وآب را برای بچه ها تقسیم کردم فهمیدم که پدرم از آمدن من به سوریه خوشحال شده است.
(http://axnegar.fahares.com/axnegar/Yq9upVIzmHKCVg/679994.jpg)