شهید محمد سخندان بخش ۲
خلاصه....سید ذاکر از همون فاصله گفت: 2 تا گلوله خوردم...یکی به دستم و یکی هم به کمرم، و تو همین فاصله ذکر یا زهرا از زبونش کنده نمیشد...با خواندن آیه ی مبارکه ی "وجعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا فاغشیناهم فهم لایبصرون"با سینه خیز در حالی که سعی میکردیم ساقه ها تکون نخورن،خودمون رو بهش رسوندیم...در لحظه ی اول دیدم گلوله ای به روی شاهرگ مچ دست راستش خورده و خون با شدت میزنه بیرون، در نگاه بعدی متوجه خونریزی دست چپش شدیم، بعد از اینکه آستینش رو زدم بالا گلوله ی دیگه ای وسط ساعد و اونم روی رگ اصلی و خونریزی شدید....که فورا با شریان بند جلوی خونریزی رو خواستیم بگیریم که دیدیم تقریبا خونی براش نمونده و شدت خونریزی کم شده بود...و بعد بستن شریانهاش، متوجه خونریزی در ناحیه ی پهلو و پا و پشت شدیم...سینه خشاب رو باز کردیم....و دیدیم که 3 گلوله ی دیگه به بدن مطهرش اصابت کرده...به پشت و ران و پهلو....که فکر میکنم علت ذکر یا زهرا گفتن مکررش، دردی بود که در ناحیه ی پهلوش احساس میکرد و یاد بی بی دو عالم افتاده بود...و بعد چند دقیقه در آخرین روزهای ماه محرم به دعوت اربابش لبیک گفت و خودش رو به قافله رسوند..
و در اون شرایط وقتی دیدیم دو نفری کاری ازمون بر نمیاد و باید پسکر مطهرش رو بکشیم عقب، من که مشکل داشتم و همچنین پیکر مطهرش سنگین بود،کمک کردم و گذاش
تم روی کول سید کرار،بعد از برداشتن سلاح و تجهیزات هر دو نفر، از تو مزرعه کشیدیم عقب و همیجور که ذرت ها تکون میخورد، تیربار میگرفت سمتمون...با هر زحمتی بود خودمون رو رسوندیم عقب و این مسیر طولانی حدود یک کیلومتر، حمل پیکر با سیدکرار بود...و از طریق بیسیم دو نفر کمکی برا انتقال خودشون رو رسوندن، تا 100 متری سنگر رسیدیم، و اونجا هم حدود نیم ساعت سر جالیز تو یه کانال آب زمینگیر بودیم، چون به محض سربلند کردن به سمتمون تیراندازی میشد....با بیسیم با بچه ها هماهنگ شد و آتیش سنگینی ریختن تا تونستیم خودمون رو بدون پیکر (سرعت عملمون رو کم میکرد و ممکن بود مجددا مشکل پیش بیاد و چون مطمئن بودیم که تو زمین خودمونه)بکشونیم تو سنگر...ساعت 10 صبح رفته بودیم و حالا حدود 3 عصر شده بود...و تا تاریکی هوا صبر کردیم و بعد پیکر مطهرش رو کشیدیم عقب....
سید نبود....ولی تو لشکر فاطمیون اسمش رو گذاشت سید ذاکر...بی بی دو عالم دستش رو گرفت و یکی از تیرها به پهلوش اصابت کرد و در لحظات آخر تنها ذکرش یا زهرا بود....روز جمعه...ساعت 12 ظهر...مثل حسن قاسمی و سید ابراهیم که اونام ظهر جمعه پرکشیدن...
بله ...اونروز 8 نفر بودیم....رمز عملیاتمون هم یا علی بن موسی الرضا بود...و یه بچه مشهد کربلایی شد...
- ۹۴/۱۰/۱۷