شهید مدافع حرم حاج حمید مختاربند به روایت دختر معزز۱
علیرغم سن و سالشون آمادگی بدنی خوبی داشتن و این به خاطر زحمتی بود که همیشه به جسمشون میدادن چه زمانی که در ایران بودن و چه زمانی که به جنگ رفتن. از بین دو کار سخت کار سخت تر رو انتخاب میکردن و اعتقاد داشتن همیشه باید آماده ظهور امام زمان و جنگهای آخرالزمان بود.
در عملیات آخر با اصرار و التماس از فرمانده قرارگاه می خواهند که در عملیات حضور داشته باشند. به خاطر مسئولیت و نیازی که به ایشان داشتند به سختی اجازه می دهند و ایشان سبک بال و خوشحال راهی عملیات می شوند.
یکی از همرزماشان روز آخر با ایشان بود تعریف می کرد که چند شبانه روز در خط مقدم می خوابیدند و دشمن هرچه تلاش کرد نتوانست خطی که فرماندهی اش با ایشان بود را بشکند. می گفت غیورانه و شجاعانه به دل دشمن می زد و اجازه یک متر پیشروی به آن ها نداد.
شب آخر تا صبح بیدار بودند و نماز خواندند. صبح عملیات شروع می شود و تا نزدیک عصر ادامه داشته است. عصر که شد متوجه شدند خط کناری ایشان شکسته شده و دارند محاصره می شوند. مجبور می شوند چند متری عقب نشینی کنند. در همین حین متوجه می شوند یک نفر از نیروهای خطی که شکسته شده یعنی شهید حاج فرشاد حسونی زاده به پاش تیر خورده و دست تکفیری ها افتاده است. بدون معطلی برای نجات ایشان شروع به پیشروی می کنند و در همین درگیری تیر به سینه شان اصابت می کند و به شهادت می رسند.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
@labbaykeyazeinab
- ۹۵/۱۰/۱۴