شهید مدافع حرم مرتضى عطایى (ابوعلى) به روایت همرزمان "
چند روز پیش یکى از رزمنده ها رو دیدم. میگفت: اولین بارى که ابوعلى رو دیدم دستش رو بسته بود سواره ماشین داشت از جلوى مقر ما رد میشد. جلوش در اومدم نگهش داشتم
گفتم: کجا میرى؟ گفت: کارى دارى هستم خدمت
بهش گفتم: میخام مهمات بار بزنیم ببریم خط ...
اومد، با دست زخمى کمک هم میکرد. بعد بهش دستور هم میدادم ...
زود باش سریع بار کن ...
زود باش دیگه ...
ابوعلى هم سرش انداخته بود پایین، داشت کارش انجام میداد ...
چند بارى هم رفتیم خط برگشتیم ...
رفتارم طورى بود که فکر میکردم راننده ماشینى بود که خواسته بودم ...
ناراحت بود ...
عکس ابوعلى رو نگاه میکرد، میگفت: خاک تو سر من باهاش بد برخورد کردم ...
بعد تموم شدن کارم تو عملیات دیدم فرمانده است ...
به این میگن فرمانده با اخلاص به من نگفت کار دارم ...
یه بار فقط مهمات بار میزنیم ...
سرشو انداخت پایین و بیشتر از ما هم کار کرد ...
ابوعلی
خاطرات همرزمان
@labbaykeyazeinab
- ۹۵/۰۹/۰۹