شهید مدافع حرم هدایت الله غلامى به روایت فرزند شهید
شهید مدافع حرم هدایت الله غلامى
شهادت: ١٣٩٤/١١/١٦، ریتان-حلب،
حین عملیات تثبیت خطوط دفاعى نبل والزهراء
باید شهید غلامی را از نزدیک میشناختید تا درک میکردید چه انگیزههایی او را به سوی میدان نبرد میکشاند. بابا بعد از اتمام دفاع مقدس هیچ وقت با دنیا وفق نشد. حس جاماندگی در کلام، نگاه و رفتارش به خوبی دیده میشد. هر روز به مزار گلزار شهدای گمنام میرفت. هر روز ... هر روز ... طوری که اگر کسی میخواست او را یاد کند با زیارت مزار شهدا یادش میکرد. نمیگویم بابا از دنیا به کلی دل بریده بود، بلکه حسرت جاماندن از قافله شهدا باعث میشد هیچ وقت ارتباطش با گذشته درخشانی که در دفاع مقدس داشت، قطع نشود. به نظر من اصرار او برای پیوستن به کاروان شهدای جنگ که بسیاری از آنها دوستان و رفقایش بودند، عاقبت باعث شد [علیرغم سابقه ٧٢ ماه حضور در مناطق عملیاتى دفاع مقدس و مشکلات جسمى زیاد ناشى از مجروحیتها و عوارض شیمیایى] باز هم عزم میدان نبرد کند.
من خودم زمانی که پدر داشت توشه سفرش را میبست، از سر ناراحتی و نگرانی گفتم: بابا سوریه به ما چه ربطی دارد؟ یک نگاه خاصی به من انداخت و گفت: اگر این حرف را از روی ناآگاهی میزنی برو کمی روی این قضیه فکر کن. اما اگر از سر حرص و ناراحتی میگویی و حرفت حرفهای دیگران است، باید بگویم همه این حرفها و رفتارها عیناً در ١٤٠٠ سال پیش هم تکرار شد که واقعه عاشورا رخ داد. آن زمان هم یکی میگفت من رزمندگیهایم را کردهام و دیگر نباید در جبهه حضور داشته باشم. هرکسی بهانهای میآورد. اما الان وقت بهانه نیست و باید عمل کرد.
باید اعتراف کنم که درک عالم او برای من که پسرش هستم، سخت بود. امثال او درک خاصی از زندگی دارند که با ماها فرق دارد. معیارهایشان تفاوت دارد. من میگویم یکبار دنیا آمدهایم و باید از فرصت زندگی استفاده کنیم، اما امثال او خوب زندگی کردن را اصل قرار میدهند و خوب مردن را.
بابای من مثل همه باباهای دنیا دلسوز و دلبسته خانوادهاش بود. اما او فقط خودش را نمیدید. آرمانهایی داشت که به خاطرش باید از دلبستگیها میکند و میگذشت. من پدری مثل هدایتالله غلامی را با دنیا عوض نمیکردم.
@labbaykeyazeinab