شهید مصطفی شیخ الاسلامی بخش ۲
همه چیز را آماده کردم
روزهای قبل از شهادتش همیشه بعد نماز ظهر حتما زیارت عاشورا میخواند و تعقیبات نماز را هم به جا میآورد. یک آرامش و سکینه خاصی داشت. به من میگفت همه چیز را آماده کردم و آمدم وصیت نامهاش را هم آماده کرده بود که نزد من است و هنوز به همسرش ندادم.
شب آخر لحظاتی قبل از شروع عملیات در عقبه منطقه مستقر بودیم و آتش روشن کردیم. شهید مصطفی با همان آرامش همیشگیاش تکیه داد به دیوار و آرامتر از قبل بود. واقعا تا پیش از این هرکسی از حال و هوای شهادت رزمندگان دفاع مقدس صحبت میکرد گاهی احساس میکردم شعاری است اما من خودم حس می کردم شهید شیخ الاسلامی بیقرار رفتن است. به دلم افتاده بود که شهید میشود.
تنها یادگار مصطفی چند ماه دیگر به دنیا میآید
موقع ستون کشی از هم جدا شدیم. یکی از همرزمان به با ناراحتی گفت مصطفی شهید شد. با تاکید پرسیدم شهید شد یا جانباز؟ میدانم خودش جای خوبی رفته ولی دلم برای تنهایی همسرش به درد آمد و مسافر کوچکی که تنها یادگار مصطفی است و هیچ وقت پدرش را نمیبیند و نیامده داغ نبود پدر را باید بچشد. همیشه فکر میکردم چطور میشود که در لحظه رزم شهادت عزیزانت را ببینی اما دوباره ادامه بدهی. همان لحظه نهیبی به خودم زدم و گفتم مکث باعث میشود که کار روی زمین بماند و دوباره ادامه دادم.
با اینکه مصطفی چند سالی از من و تعدادی از بچههای گروهان بزرگتر بود اما وقتی درخواستی داشتیم نمیگفت خجالت بکشید من از شما بزرگترم، حتما انجام میداد. کلا شهید شیخ الاسلامی جوان مطلع به روز و امروزی بود و از تمام ظرفیتها و فرصت هایی که داشت استفاده میکرد.
- ۹۴/۱۰/۲۴