مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

عجب محرمی و عجب کربلایی

شنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۵، ۰۳:۳۴ ب.ظ


روایتی از جاماندگی

پنجم محرم

 ماشین ذوالفقار (حسین فدایی) و حجت (محمد رضا خاوری)  را با موشک کورنت در مخزن زدند. 

حجت، زنده زنده در آتش، سوخت.

 از او چیزی جزء خاکستر و پلاتینی که در پایش بود، باقی نماند.

ذوالفقار،  نیمی از تنش سوخت، تقریبا جایی از بدنش، بدون ترکش نمانده بود.

فردا آن روز از بیمارستان مستقیم آمد خط، با لباس آبی بیمارستان، پای کار ماند،  با تنی زخمی ، کار فرماندهی خود را ادامه داد.

نهم محرم 

روز تاسوعا سید ابراهیم (مصطفی صدرزاده) علمدار فاطمیون بعد از هشت بار مجروحیت در عملیات های مختلف به آرزوی دیرینه اش رسید، همانطور که از خدا خواسته بود.

برای فاطمیون قربونی شد،تا تنها شهید فاطمیون در روز تاسوعا باشد.

 (( روز های آخر می گفت: خدایا من رو مثل گوسفند برای فاطمیون قربانی کن تا بچه‌ها ی فاطمیون  سالم بمونن))

روز عاشورا 

ابو سجاد (سید علی عالمی)  در سهل الغاب نمی دانم چی دید!!!

  به کجا نگاه می کرد!!! 

 در حالی که نفس های آخرش را می کشید، قهقهه خنده زد و گفت: نمی دانید شهادت چقدر زیباست.

 و به دیدار امام حسین (ع) شتافت.

چند روز بعد  ابو هادی (حجةالاسلام علی تمام زاده)  گفت:  

شیخ با هم بریم مرخصی، بعد بریم پیاده روی اربعین، کربلا.

گفتم: من نمایم، کربلای من همین جاست.

گفت: حالا که تو می مونی، منم می مونم.

دو شب بعد در باغ مثلثی پرتله اش(سینه خشاب) را انداخت کنار.

 رفت زخمی ها را کشید عقب، دوباره برگشت،  یک دفعه صدای یا حسینش تا کربلا رسید.

پیکرش جا موند یک شبانه روز گذشت. 

شب دوم با فرماندهان فاطمیون در اتاق حاج مهدی جمع بودیم به آنها گفتم پیکر ابو هادی جامانده.

سلیمان (فرمانده گردان قناصه های فاطمیون ) گفت:  شیخ اگر امشب تمام بچه های فاطمیون کشته شوند، نمی گذاریم جنازه شیخ ابو هادی دست دشمن بیافتد، مردانه بخط زدند.

دم دم های  صبح بود بیسیم زد:

- شیخ بیا جنازه شهدا را بکش عقب. 

ابو علی (مرتضی عطایی) را از خواب بیدار کردم.

-مرتضی!! 

- جانم حاجی؟!

- مرتضی می خوام برم باغ مثلی جنازه ابو هادی را بیارم. 

از جا پرید سریع حاضر شد.

ماشین حاج مهدی را گرفتم و رفتیم.

اطراف باغ، کاملا پاک سازی نشده بود. هنوز تیرهای پی کا دشمن زوزه کنان از کنارمان  می گذشت.

 هر ازگاهی خمپاره ای اطراف مان را شخم می زد.

شیخ ابو هادی (علی تمام زاده)  بهمراه 7نفر از بچه های خط شکن محور ابوتراب (سید احمد)  کنار هم در باغ مثلثی آرام خوابیده بودند.

و چه زیبا خوابیده بود .

یادم نیست قبل از اربعین بود یا بعد، دشمن با چند تانک و انتحاری به بانص هجوم آورد.

ارتباطمان با جابر محمدی فرمانده گردان مستقر در بانص قطع شد.

 ظاهراً تانک های دشمن مستقیم رفته بودند روی سنگر آنها.

جابر به همراه برخی از بچه های گردانش مفقود شدند. 

ذوالفقار (حسین فدایی)  که هنوز زخم هایش کاملاً ترمیم نشده بود، علارقم کم لطفی های بعضی ها، با تمام وجودش مردانه دوباره پای کار آمد. 

آخرین مکالمات بیسیم ش هنوز در گوش هست.

- ذوالفقار:::: مصطفی ::::  ذوالفقار 

- جانم حاجی::: 

- ذوالفقار جان::: بالاخره مسولیت محور بانص با ماست. 

((علارقم کم لطفی ها و مظلومیت آن روزهای فاطمیون خصوصا ذوالفقار )) 

-چشم حاجی چشم::: 

خیالت راحت باشه حاجی، دارم می رسم.

 بچه های فرهنگی را حاضر کردم و رفتیم العیس، وقت نماز مغرب بود، سریع نماز را خواندیم.

  بچه‌ها را با شیخ مجید فرستادم بانص.

نیروها در مسجد خالدبن ولید جمع شده بودند روحیه بچه ها خیلی خراب بود. 

وقتش بود باید کاری می کردیم شروع  به خطبه خواندن کردم. 

بچه‌ها با فریاد لبیک یا زینب سوار بر ماشین ها شدند، تقریبا پنج  ماشین شد.

دوباره خطبه خواندم سه ماشین دیگر نیرو آماده شد. 

همان لحظه در تاریکی جلوی مسجد مقداد آمد. 

با صدایی محزون و گرفته، گفت:

- شیخ... 

- جانم مقداد 

- شیخ به کسی نگو 

ذوالفقار هم شهید شد....

  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">