عشق احمد به مادرش
چهارشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۶، ۰۷:۲۱ ب.ظ
واقعا هر لحظہ و هر دقیقہ از زندگے با احمد خاطرہ هست.....
یادمہ ڪہ با اینڪہ من و احمد تو یڪ خونہ زندگے میڪردیم اما احمد عڪس من رو بہ دیوار اتاقش زدہ بود تا حضور من رو تو اتاقش حس ڪنه.
یا وقتے احمد با دوستانش بہ گردش میرفت و متوجہ میشد ڪہ من ازین شرایط ناراضے هستم فورا برمیگشت و درست بود ڪہ اون فرصت گردش و تفریح با دوستانش رو از دست میداد اما براے من خیلے با ارزش بود.....
یا حتے یادم هست ڪہ زمانے من بہ نزد یڪ طبیب سنتے رفتہ بودم و احمد بعد چند روز از من پرسید ڪہ آیا حالم خوب شدہ؟
با اینڪہ من ڪاملا موضوع رو فراموش ڪردہ بودم احمد یادش بود و این براے من ارزش داشت ڪہ او بہ من تا این حد توجہ داشت....
خاطرات سلام بدرالدین
سالگرد
در محضرمادرشهید
1396/05/21
12:20'
@ahmadmashlab1995
- ۹۶/۱۲/۲۳