مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

عملیات حومه تدمر برج ۳ سال۹۴ به روایت یک جامانده

چهارشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۵، ۰۴:۳۳ ب.ظ


تشنگی طاقتمان را طاق کرده بود!

گرمای تابستان سوزان تدمر، جنگیدن را دشوار کرده بود!!!

بطری آب معدنی را برداشتم، از شدت تابش آفتاب، آب، جوش شده، 

حرارت آب به حدی بود که حتی کسی حاضر نبود آن را به صورت خود بزند چه برسد به خوردن!!!!!!!!!

رو کردم به سید ابراهیم، گفتم سید ما میریم، برای بچه ها آب خنک بیاریم. 

 احمد مکیان گفت: حاجی منم بات میام.

در آن گرمای طاقت فرسای چند کیلو متر با پای پیاده، به عقب برگشتیم. 

رسیدیم به ابرویی سوم، ماشین فرهنگی (ماشین صوت) را برداشتیم و به سمت مقر فرهنگی حرکت کردیم. 

بعد رفتیم پشتیبانی چند قالب یخ به همراه نوشابه، آب میو و آب معدنی گرفتیم..... 

کلمن ها را پر از آب یخ کردیم،  چندتا صندوق مهمات را از یخ و نوشابه و.... پر کردیم 

و به سمت ابرویی سوم رفتیم.

اینبار از ابرویی سوم، با  ماشین، از  زیر دید و تیر دشمن  تا داخل کانال حرکت کردیم ،،،  

رسیدیم به نیروها بچه های فاطمیون توی اون گرما انتظار هر چیزی را داشتند الا آب خنک، باورشون  نمی شد از شدت خوشحالی شوکه شده بودند، همه دور ماشین حلقه زدند، فرماندهان گروهان  دستور دادند بچه ها صف بکشند و یکی یکی با آب و شربت و نوشابه  خنک سیراب شدند. 

سید ابراهیم هم  آمد بعد از خوردن یکی دو لیوان شربت، گفت شیخ بریم به بچه های گردان صالحی آب بدیم،

 آنها خیلی تشنه هستند، خصوصا اینکه بیش از ده ساعت جنگیدند و موفق شده بودند تل 6 را آزاد کنند. 

حرکت کردیم، همه فرمانده هان عالی  حزب الله ارتش سوریه و فاطمیون جمع شده بودند و به هم تبریک می گفتند،

ما هم که آب و شربت پیروزی را آورده بودیم دیگه همه چیز جور شده بود. 

حاج حیدر گفت شیخ خدا پدر و مادرت را بیامورزه ، بچه ها در تل 6 تشنه هستند  آب برای آنها هم ببر، گفتم  چشم فقط از کدوم جاده برم بالا یا پایین؟ 

حاجی گفت بالا زیر دید دشمن است از جاده پایینی برو..... 

با سید ابراهیم از جاده پایینی حرکت کردیم در راه بعضی از بچه ها جلوی ماشین دست بلند کردند ولی چون جاده نا امن بود توقف نکردیم، تقریبا دویست متری تل 6 بودیم. که دوباره بعضی از بچه ها برای توقف دست بلند کردند نمی خواستیم  بایستیم، اما بچه ها از فرط تشنگی، چند تا تیر هوایی شلیک کردند!!! 

سید ابراهیم گفت: بایست حاجی بچه‌ها تشنه اند.

سید خودش شروع کرد برای تک تک آنها آب ریختن،  ابو علی هم که طاقت دوری ما را نداشت خودش را به ما رساند و طبق معمول شروع کرد به فیلم گرفتن. 

سید ابراهیم با یک دست به کلمن تکیه داده بود و با دست دیگر، برای بچه ها آب می ریخت و دو سه نفر هم کنار سید مشغول آب خوردن بودند، حاج حیدر دوباره آمد، صدام زد، دویدم پیش حاجی..

- جانم حاج آقا بفرما؟

 - گفت جای ماشین را عوض کن،

  برو جلوتر!! 

- چشم حاجی.

آمدم سمت ماشین تقریبا چهار پنج متری ماشین بودم!!

یک دفعه دود و آتش همه جا را پر کرد!!!!!

هر کدوم از ما به یک طرف پرت شدیم به سختی سه چهار متر باقی مانده طی کردم و خودم رو به بچه ها رسوندم سید ابراهیم زخمی سمت راست ماشین افتاده بود در کنارش یکی از بچه ها داشت آرام آرام پر می کشید و کربلایی شد، سومین نفر ، که آخرین لحظات لیوان  آب را از سید گرفته بود ،  دست راستش از کتف قطع شد.

 دست و لیوان آب متلاشی شده، یک  طرف، تن تشنه و زخمی اش یک طرف..... 

آرام آرام با تمام وجودش که رمقی در آن نمانده بود فریاد می زد:

یا حسین یا حسین یا حسین...

  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">