فاطمه هنوز چشم به راه بابا است
پای صحبتهای خانم نرگس صفایی همسر شهید کاظم رحیمی
فاطمه هنوز چشم به راه بابا است
میگفت باید بروم و رفت. حتی شیرینزبانیهای فاطمه؛ دختر دوست داشتنی و کوچکش هم نتوانست مانع رفتنش شود. چگونه میتوانست بماند در حالی که یزیدیهای زمانه قصد جسارت به حرم عمه سادات را داشتند. آری او رفت تا به ندای «هل من ناصر ینصرنی» سیدالشهدا(ع) که از پس قرنها هنوز هم به گوش میرسد لبیک بگوید. در این نوشتار پای صحبتهای خانم صفایی همسر شهید «کاظم رحیمی» مینشینیم تا با این شهید مدافع بیشتر آشنا شویم.
در ابتدا بفرمایید چه شد که همسر شما در زمره مدافعان حرم قرار گرفت؟
اواخر سال 94 بود که شنیدن اخبار سوریه او را بیتاب سفر به سوریه و دفاع از حرم حضرت زینب(س) کرده بود. خیلی اصرار داشت به آنجا برود و با تکفیریها بجنگد. میگفت اگر از حرم عمه سادات دفاع نکنم فردای قیامت جواب امام حسین(ع) را چه بدهم.
این تصمیم همسرتان برای شما ناراحت کننده نبود؟
چرا خیلی. ولی او تصمیم خودش را گرفته بود و از دست من هم کاری بر نمیآمد.
یعنی دوست داشتید مانع رفتنش شوید؟
در ابتدا بله. ولی با حرفهایی که زد بالاخره من را هم راضی کرد و رضایت دادم که به سوریه برود.
برای اینکه شما را راضی کند بیشتر روی چه نکتهای تاکید داشت؟
میگفت اگر اجازه ندهی بروم از تو راضی نیستم. او عقیده داشت اگر قرار باشد از این دنیا برود در همینجا هم این اتفاق میافتد ولی اگر با شهادت از این دنیا برود افتخار بزرگی نصیبش میشود و در ان دنیا هم سربلند است.
شهید رحیمی به چه کاری مشغول بود؟
مقنی. با چاه کندن و زحمت فراوان خرج زندگیمان را در میآورد.
از اعزام ایشان به سوریه بگوئید. چند بار در میدان جهاد حاضر شد؟
15 فروردین سال 95 به سوریه اعزام شد و حتی یک بار هم برای مرخصی نیامد. یک مدت از او خبری نداشتیم ولی بعدا با خبر شدیم که به شهادت رسیده است.
قبل از شهادت با شما تماس تلفنی هم داشت؟
بله. قبل از اعرام به عملیات زنگ زد و چون سواد خواندن و نوشتن نداشت، از من خواست به نیابت از او زیارت عاشورا بخوانم. انگار برای شهادت نذر کرده بود. من هم به نیابت او زیارت عاشورا خواندم.
حاصل ازدواج شما با این مرد مجاهد، چند فرزند است؟
سه فرزند. یک دختر به نام فاطمه و دو پسر به نامهای محمدجواد و محمد رضا.
در نبود پدر بچهها را چگونه آرام میکنید؟
پسر بزرگم؛ محمدرضا، خودش بسیاری از مسائل را به خوبی درک میکند. هر چند به سختی، ولی به هر حال با این قضیه کنار آمد. اما محمدجواد که کوچکتر است و وابستگی بیشتری به پدرش داشت گاهی خیلی بیتابی میکند. وقتی دلتنگی میکند، سعی میکنم با صحبت کردن در باره پدرش و هدفی که به خاطر آن به سوریه رفت او را آرام کنم. ولی فاطمه هنوز هم منتظر است پدرش برگردد. او خیلی به پدرش وابسته بود و واقعا آرام کردن او وقتی که بهانه بابا را میگیرد خیلی سخت است. او هنوز هم چم به راه بابا است.
گویا قبل از شهادت شهید رحیمی در کاشان سکونت داشتید چه شد که بعد از شهادت ایشان به مشهد آمدید؟
من قبل از ازدواج با آقا کاظم ساکن مشهد بودم ولی بعد از ازدواج با ایشان به کاشان رفتیم. چون پدر و مادر من فوت کرده بودند. برادر هم نداشتم به همین خاطر با او به کاشان رفتم. بنابراین آقا کاظم در همه کس من بود هم برای من پدر بود، هم برادر و هم مادر و با شهادت او در واقع من همه کس و کارم را از دست دادم. با این وضع نمیتوانستم در کاشان بمانم. تصمیم گرفتم به مشهد بیایم تا در کنار اقوام و فامیل باشم.
از خصوصیات اخلاقی شهید برایمان بگویید؟
آقا کاظم بسیار مهربان دلسوز و خانواده دوست بود.
و حرف آخر؟
همسرم که به سوریه رفت، ناراحت بودم. دوست نداشتم من و بچهها را ترک کند ولی وقتی بعد از شهادت او برای زیارت حضرت زینب(س) به سوریه رفتم و غربت حرم بیبی را دیدم به همسرم افتخار کردم.
- ۹۶/۰۷/۲۷