فکرشو نمی کردم زمانی بیاد که دوست نداشته باشم قربون صدقه ی دخترم برم..
سلام
فکرشو نمی کردم زمانی بیاد که دوست نداشته باشم قربون صدقه ی دخترم برم... اما این اتفاق افتاد.
دو روزه که دوست ندارم دختر دو سال و نیمه ام رو بغل کنم دو روزه که از بوسیدنش فراری ام...
دو روزه تا دخترم میاد خودشو جلوم لوس کنه و دلم رو ببره ، سعی می کنم از خودم دورش کنم...
نه اینکه فکر کنین بی وفا شدم، نه... خدا می دونه که چقدر دخترم رو دوست دارم و بهش دلبسته ام...
اما!!! سرتون رو درد نیارم این دو تا دختر خانوم که توی عکس می بینین فاطمه خانوم و ریحانه خانوم هستند
فاطمه پنج سال داره و ریحانه ده ماهشه...
این دو تا دختر معصوم بابا ندارن... باباشونم رو هم توی تصادف و بخاطر مریضی از دست ندادند.
باباشون توی سوریه فدایی حضرت زینب(س) شده و بهش میگن شهید مدافع حرم.
قصه اینه که به لطف خدا، به لطف خدا، به لطف خدا این دخترای عزیز و دوست داشتنی دو روزه مهمون خونه ی ما شدند.
توی این مدت با تمام خوشی ها و لذت های نوکری برا خانواده ی شهید، قصه ی یتیمی شون دلم رو به درد آورده
بهم حق بدین این روزها بغل کردن دخترم رو دوست نداشته باشم، آخه دیدن گریه های ریحانه ی هشت ماهه که دیگه آغوش پدرش رو نداره تا درونش آروم بگیره، آتیشم می زنه... بهم حق بدین که از دلبری های دخترم فرار کنم، آخه دیروز یهو دخترم وسط بازیهاش با فاطمه ی پنج ساله ی شهید، پرید سمتم و گفت این بابای منه... شاید این اتفاق یکی از سخت ترین لحظات زندگیم بود. اون لحظه نتونستم به صورت فاطمه ی بی بابا نگاه کنم و ببینم این حرف ناگهانی دخترم، با دلش چیکار کرد، فقط سعی کردم دخترم رو به کاری سرگرم کنم و از خودم دورش کنم...
این روزها با دیدن فاطمه ی بی بابا ، بابا بودن رو دوست ندارم.
این روزها وقتی ریحانه ی هشت ماهه آغوش باباشو نداره، من از بغل کردن دخترم لذت نمی برم
ای کاش این چند روز دخترم بهم نگه بابا و هزارای ای کاش سوزناک دیگه...
فقط آهای مسول مملکت آی کسایی که این روزها به هر دری زدین تا برین مجلس نگاه مظلومانه ی ریحانه ی شهید رو ببینین.
کاخ آرزوهای فاطمه که با شهادت بابا ویران شد رو ببینین میگن دخترا بابایی ان، اما این دو تا دختر دیگه هیچ وقت بابا ندارن.
بخدا در مقابل اینا مسیولین اگه کوتاهی کنین خون پدرشون یقه تون رو می گیره.
از انقلاب و اسلام دفاع نکنین به آه دل اینها کلاهتون پس معرکه ست
خیلی بابا نداشتن سخته.توی چشم بچه های شهید قلی پور اینو بارها خوندم.
سید محمد علی موسوی زاده
- ۹۵/۰۲/۱۰