قلبهای شکسته و دیده های اشکبار دختران شهدای مدافع حرم
دختر بابا منم، طناز عشق رفته بابایم سفر شهر دمشق
یادم آید آن سحرگاهی که رفت برنگشته او از آن راهی که رفت
وقت رفتن هست یادم در وداع گفت بابا میروم بهر دفاع
گفتم از که؟ از کجا؟ ای خوب عشق گفت از ناموس شیعه در دمشق
گفت بابا، زینب آنجا بیکَس است حضرت زهرا بر او دلواپس است
خون ز غیرت در رگ بابا به جوش گفت باید او علم گیرد به دوش
گفت باید تا شود عباس او از حرم با جان بدارد پاس او
گفت بابا میرود در خاتمه تا بگیرد انتقام فاطمه
هست یادم بوسههای آخرش لحظۀِ قران گرفتن بر سرش
در بغل بگرفت و نازم کرد او غرقه در سوزوگدازم کرد او
رفت بابا مست عطر یاسها تا شود همسنگر عباسها
رفت بابایم سحرگاهی دمشق تا که عباسی کند در شهر عشق
رفته بود او یاری سید علی گفته بود او زود میآید ولی
عید شد بابا نیامد، راز چیست گفته مادر کرده او پرواز چیست
گفته مادر رفته بابا آسمان پیش آقا مهدی صاحب زمان
در تحیُر ماندهام پرواز را میکنم با خود مرور این راز را
آه، بابایم که بال و پر نداشت پیکرش هم تازه دیدم سر نداشت
بیسر و بیبال و پر آیا توان پرکشیدن از زمین تا آسمان
یادم آید بعد از آن روزی که من لالهای دیدم فریبا در کفن
در کفن پوشیدهای آرام عشق بر دل او داغ بانوی دمشق
مادرم گفت او که بابای من است اینکه تکهتکه و پاره تن است
پیکرش همچون شقایق گشته بود مادرم میگفت عاشق گشته بود
عاشقِ من او نبود آیا ولی؟ یا نبودم شاید عشق اولی؟
یادم آمد، بین ما از آنهمه بهرِ بابا عشق اول فاطمه
عاشقانه یادم آید بَر که زیست هر شب او از یاد عشقش میگریست
یاد زهرا یاد زینب اشک و آه کربلا و خیمههای بیپناه
یاد شام و آن خرابات بلا گوشۀِ ویرانه بر پا کربلا
بسته ناموسِ علی در بند و غُل مُعجزِ سرنیزههای کرده گُل
بعد از آن از عمه پرسیدم سؤال تا گذشته بر سر بابا چه حال
گفت عمه رفته بابایم بهشت بوده بابا را شهادت سرنوشت
با خودم در کنج تنهایی خویش یاد بابا میکنم با قلب ریش
آه، یعنی او مرا تنها نهاد دخترش را رفت و بابا جا نهاد
او که هر شب شانه میزد موی من بوسه میزد عاشقانه روی من
رفت یعنی تا همیشه تا ابد تا مرا با درد و غم تنها نهد
ای برایت فاطمه عشق نخست دختر دردانهات دلتنگ توست
کُشتۀِ از عشق زینب در دمشق بر مزارت خفتهام در خواب عشق
آه ازآن شبها که در آغوش تو خندهام میبرد عقل و هوش تو
آه آن شبهای رؤیایی چه شد آنهمه عشق و فریبایی چه شد
مشتریِ نازهای من چه شد محرم با رازهای من چه شد
عید شد بابا بیا بس کُن فراق دختر دردانه را کو تاب داغ
دل مسوزانم بیا بابای من گمشده ای یوسف زیبای من
تُنگ قلبم بی تو باباجان شکست بی تو سال نو عزا و ماتم است
سبزههای سال نو پژمرده، زرد سفرههای عیدمان لبریز درد
ای شده عباس زینب در دمشق کاش میشد بازگردی مرد عشق
کاش میشد لحظۀی تحویل سال در بغلگیرم تو را من در خیال
شه نشین خانۀِ چشم تو باز- بوسهبارانت کنم بابا به ناز
هرکجا هستی مرا خوش با تو یاد سال نو بابا مبارک بر تو باد
به امید ظهور حضرت یار …
سحرگاه چهارشنبه ۲۶ اسفندماه ۱۳٩۴
@fatemeeun313
- ۹۴/۱۲/۲۹