ما تا آخر ایستاده ایم
دوشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۴۸ ق.ظ
خاطره ای کوتاه ازشهید صدر زاده
ارسالی توسط یکی از دوستان شهید
داشتیم برای حمله آماده میشدیم با سید راه افتادیم ، شب عملیات هم همان چهره همیشگیش را داشت آرام بود (همیشه انگار با نگاش دنبال چیزی میگشت)،کم کم که درگیریها بالا گرفت ،منم گرم درگیری شدم، اما یه لحظه وسط درگیری انگار صدای ماننداصابت گلوله به بدن شنیدم ،برگشتم سید و دیدم که ترکش به قسمتی از پاش خورد و از قسمتی دیگه بیرون زد.خودمو بالا سرش رسوندم .گفتم سید جان بزار برگردونیمت عقب ؛دیدم حالت چهرش عوض شد گفت چی؟من برم عقب و بچه هامو تنها بزارم؟؟؟با چفیه زخمشو بست و بلند شد و تا آخر موند و عقب نرفت.
اینقدر بچه ها رو دوست داشت وقتی وارد جمع میشدی تشخیص اینکه فرمانده الان تو جمع هست سخت بود.
دوستات سید الان چقدر تو راه و اهدافش ،اقا سید و همراهی کردن و موندن باهاش.
ramazan sohad aslam
- ۹۵/۰۳/۳۱