ما را تو خماری گذاشت و رفت
چهارشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۵، ۰۵:۰۶ ب.ظ
اون شب که خواست بپره بهش گفتم ابوعلی داری واقعا میری
گفت. حبیب ان شاء الله حله، به دلم برات شده ایندفعه مشکلم حل میشه
گفتمش من حتما باید منطقه باشم تا تو شهید بشی.
گفت ان شاء الله
وقتی شهید شد من بودم ولی خبر نداشتم
ما را تو خماری گذاشت و رفت
کلی باهاش کار داشتم
راوی همرزم شهید
- ۹۵/۰۷/۰۷