محمودرضا از دنیای خودش صرفنظر کرده بود و آماده رفتن بود
از هم پول قرض میکردیم. هر وقت پول لازم بودم، اگر از هیچ راه دیگری جور نمیشد، به محمودرضا زنگ میزدم و جور میشد. البته اینطور نبود که همیشه پول داشته باشد؛ با این حال، نمیگفت ندارم. همیشه میگفت: "جور میشه؛ یه شماره کارت بده!" و بعد از یکساعت پیامک میداد که: "واریز شد." میدانستم که اینجور وقتها از کسی برایم قرض میگیرد. جود، از خصوصیاتش بود. هیچوقت هم نشد که طلبش را بخواهد. یکی دو هفته قبل از آخرین سفرش به سوریه، پیامک داده بود که مبلغی پول لازم دارد و آخرش هم نوشته بود "زود پس میدهم". من تابستان سال نود و دو، مقداری بیشتر از این مبلغ پول از او قرض کرده بودم و قرار بود تا خرداد نود و سه به او برگردانم. برایش نوشتم که نمی خواهم پس بدهد و بگذارد من بدهی ام را با او صاف کنم، بعد. اما در جوابم نوشت: «صافیم». محمودرضا از دنیای خودش صرفنظر کرده بود و آماده رفتن بود.
راوی: احمدرضا بیضائی، برادر شهید.
- ۹۵/۰۳/۱۰