مصاحبه ای کوتاه باسیدرضانریمانی
آقای سیدرضانریمانی از شعر مشهور «منم باید برم» برایمان بگویید؟!
من روزی در گلستان شهداء سر مزار شهید مسلم خیزاب بودم. تا میخواستم بروم شخصی من را صدا زد و گفت آقای نریمانی بچه ام با شما کار دارد. آن خانم، خانم شهید خیزاب بود. بچه ی این شهید لباس نظامی پوشیده بود جلو آمد و به من احترام نظامی گذاشت و خودش را معرفی کرد و گفت من محمدمهدی خیزاب هستم. من اولین بار بود که با خانواده این شهید روبرو می شدم. خانم این شهید یک لحظه بغض کرد و جمله ای به من گفت. گفت برای من دعا کن چرا که بیشتر از اینکه شهادت مسلم ما را اذیت کند، گوشه و کنایه های مردم اذیتمان می کند، و رفت. من همان جا به شهداء گفتم عنایتی به من بکنند تا کاری بتوانم بکنم و جلوی این خانواده شرمنده نشوم. تا از گلستان بیرون آمدم به آقای داوود رحیمی که یکی از دوستان بنده است تماس گرفتم و جریان را گفتم و از او خواستم امکان دارد با این مضامین شعری بگویی؟ سبک ذهنم را هم برایش فرستادم و فردای آن روز شعر را برایم فرستاد. ما میخواستیم این فضا از ذهن مردم خارج شود که الحمدالله همین هم شد. من خیلی شهرها در کشور رفتم و اولین چیزی که گفتند این بود که این شعر را بخوان.
- ۹۵/۰۴/۲۶