مصاحبه با خواهر شهید سید هادی حسینی
برادرم بسیار خوش اخلاق و مهربان و مردم دوست بودن ایشان یک پدر نمونه بود برای حنانه دخترش و خواهر برادرانش بود.
خاطرات برادرم انقدر زیاد هست که هر روز و شب از جلوی جشم هایم میگذرد انگادر کنارم هستو دستم در دست های گرمو مهربانش که با انگشت هایم بازی میکند.
او میوه ای نایابی بود که از پیشا مان رفت
مادرتون خبر داشتم که اقا هادی میرفتن سوریه؟
بار اول که رفت با شوخی به مادرم میگفتن که میخوان برن اما مادرم باور نمیکرد تا این که یک روز برادرم ساکشو بسته بود و خداحاظی کرد.
ته دل مادر راضی به رفتن بود؟
نه
مادرم از جنگ خاطره خوبی نداشتن برای همینم راضی نبودن با سوریه رفتن برادرم.
1393/11/27 شهید شد اما خبر شهادشون رو روز پدر به ما دادن.
چند ماه بود از برادرم خبر نداشتیم مادر همیشه گریه میکردو میگفت میدونم هادی هم مثل پدرش بر نمیگرده.
آرزوشون شهید شدن بود اما هیچ گاه حرفی به مادر نمیزد چون تحمل گریه های مادر رو نداشتن.
- ۹۵/۰۹/۱۵