مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

من مال اینجا نیستم...

جمعه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۵، ۰۸:۲۲ ب.ظ



شهید علی ناصری متولد ۱۳۵۷ بودند در بلخاب افغانستان،

از اعضای سپاه محمد(ص) بودند و چند سالی در افغانستان با گروه طالبان جنگیدند.

به محض آمدن نام سوریه رنگشان عوض میشد و سراپا گوش میشدند

همیشه مشتاق رفتن به سوریه بودند اما من مخالفت میکردم تا اینکه سال ۱۳۹۴ موفق به رفتن شدند

دوم فروردین ۹۵ بدلیل مجروحیت به ایران برگشتند اما هرگز اظهار درد نمیکردند. خیلی خوددار بودند. بعدها متوجه شدم که چقدر درد کشنده‌ای را تحمل میکردند

ایشان اهل ریا و خودنمایی نبودند طوری که از عکس گرفتن در سوریه هم فراری بودند. حتی وقتی بابت مجروحیتشون کارت قرمز بهشون داده شد اون کارت رو عمدا نیاوردند تا کارشون خالص خالص برای خدا باشد

شب ۲۶ مرداد امسال از من خواست غذایی آماده کنم و با هم به آستانه حرم رفتیم 

اون شب اونقدر شاد و سرحال بودند که مجروحیتشان ازخاطرم رفت. تا حرم فاطمه کوچولو رو بغل کرده بودند و آخ هم نمیگفتند .

صبح فردای اون شب برای تامین مخارج زندگی عزم کردند که بروند بنایی ڪار کنند

شهید موقع رفتن گفت : زهرا خداحافظ ...

خیلی آروم جوابشون رو دادم 

دوباره برگشت و گفت زهرا با توام خداحافظ...

نمیدونستم که بار آخره که خداحافظی میکنه

موقع کار ناگهان حالشون بد میشه و ایست قلبی میکنند. 

اکنون هر هفته به خوابم میان شاد و خندان

و من موندم با حسرت و آرزوی یک لحظه بیشتر دیدنش...

دلتنگی

شوهرم خیلی دوست داشت بچه هاش همیشه با قرآن انس داشته باشند.

بخصوص محمد رضا...الان محمد رضا حدود پنج جزء از قرآن رو حفظه

 همیشه میگفت: نذاری بچه ها از قرآن فاصله بگیرن، آخه شوهرم سواد خوندن ونوشتن نداشت اما به دین ومذهبش بینهایت اعتقاد داشت..

لباس مشکی ماه محرمش هنوزم کمده...

آزارش به هیچ کس نمیرسید خیرخواه همه بود بخصوص خانواده من...اگه از کسی پیشش شکایت میکردم ونق میزدم میگفت: غصه نخور امروز میگذره همونجور که دیروز تموم شد وقتی باهام حرف میزد ناخود آگاه حرفاش به دلم مینشست وقبول میکردم ،شاید این بهانه ها همش برا این بود که میخواستم باهام حرف بزنه

وقتی این آخری ها شبکه افق رونگاه میکرد،میگفتم تلویزیون شده هووی من!!!

التماسش میکردم تورو خدا یکم برام حرف بزن البته موضوع مشخص نداشتم فقط میخواستم مال خودم باشه به من نگاه کنه با من حرف بزنه...

از وقتی برگشته بود یه شب ماه رمضون حرم رفتیم موقع عکس انداختن یه دفه به ذهنم افتاد شاید یه وقت دیگه این فرصت پیش نیاد خیلی زود صلوات فرستادم و...از اون به بعد هر چند وقت یکبار این فکر میومد سراغم که نکنه یه وقت دیگه باهم نباشیم؟؟؟

نحوه جانبازی شهید علی ناصری

در تاریخ15اسفند ایشون پشت دوشوگا بودن،

 توی عملیات  دشمن با توپ 120 شلیک میکنن که بتن های دیوار، براثر اصابت توپ به قفسه سینه شوهرم برخورد میکنه ...که بعدش همسرم سه روز ودو شب بیهوش میشن ...

بعد درتاریخ 26اسفند موقعی که برای مرخصی برمیگشتن توپادگان هم حالشون بد میشه که یه شب بیمارستان دمشق بودن، و اونجا شش ماه به همسرم  مرخصی می دهند 

مرخصییش چهار ماه ونیم بیشتر طول نکشید....با این حال آهنگ رفتن دوباره رو داشت شاید میدونست وقت کم داره نمیخواست اینجا باشه برا همین میگفت زهرا تورو خدا بزار برم من مال اینجا نیستم...

راوی : همسر شهید

https://telegram.me/joinchat/D7HRmT8L2XFeVuNZ7v8YUQ

  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">