من هیچ دلبستگی به این دنیا ندارم
یک هفته مانده بود به اعزامش به سوریه؛ یک روز آمد خانه و گفت : من امشب میروم گلزار شهدا و شب هم نمیآیم.
فهمیدم دوباره هوایی شده است. نگرانی بند بند وجودم را قلقلک میداد...
شب هرثانیه را با هزار سال نگرانی و اضطراب سر کردم.
صبح با چشمهای پف کرده آمد...
تا نگاهم به نگاهش گره خورد فهمیدم شب را با اشک به صبح رسانده.
نگرانیام را با نگاه، با حرف، با بغض بروز دادم.
گفت: من هیچ دلبستگی به این دنیا ندارم. به هرچیزی هم که میخواستم رسیدم.
فقط نگرانی ام از تو و ریحانه بود که دیشب رفتم با شهدا اتمام حجت کردم که مراقب شما باشند و عاقبت به خیری نصیبتان کنند.
شهدا کمکمان کنند تا زندگیمان هدفمند باشد برای یک هدف بجنگیم و زندگی کنیم و زندگیمان فقط رضایت خدا جاری باشد.
روز اعزامش ریحانه خواب بود که همسرم بیدارش کرد او را با خودش به بیرون از خانه برد.
45 دقیقهای طول کشید تا به خانه بازگشتند. یک شاخه گل رز خریده بود. با ریحانه به من داد، احساس کردم آخرین محبتهایش را میخواهد در حقم تمام کند و در حال وداع با من است.
گفت: خیلی دوستت دارم فراموشم نکن... من هم زدم زیر گریه، پویا فقط لبخند بر لب داشت که حال من از این بدتر نشه. بعد گفت مراقب خودت و ریحانه باش و رفت...
(راوی:همسر شهید مدافع حرم پویا ایزدی)
شادی روح شهدای مدافع حرم
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وآل محمد و عجل فرجهم
- ۹۵/۰۵/۰۵