مهندسی که سعادتش را با شهادت معماری کرد ۱
پنجشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۵۴ ق.ظ
مصطفی کریمی نه کارگر
است و نه بیسواد. نیاز مالی هم ندارد اما ندای هل من معین امام زمانش را
که میشنود، درنگ را جایز نمیداند و راهی میشود.
مصطفی
کریمی نه کارگر است و نه بیسواد. نیاز مالی هم ندارد اما ندای هل من معین
امام زمانش را که میشنود، درنگ را جایز نمیداند و راهی میشود. میرود
تا با نیروهای دلاور تیپ فاطمیون همسنگر شود. شهید مصطفی کریمی یکی از
نخبگان جامعه افغانستانی مقیم ایران و فارغالتحصیل رشته معماری از دانشگاه
تهران بود که چندی پیش داوطلبانه برای دفاع از حریم اهل بیت عصمت و
طهارت(ع) راهی سوریه شد و چند روز پیش به شهادت رسید. شهید مصطفی کریمی از
یک خانواده تحصیلکرده و نابغه افغانستانی بود که همه خواهر و برادرانش از
نخبگان دانشگاهی هستند. برای آشنایی بیشتر با سیره و منش این شهید، ساعتی
با سجاد کریمی، برادر شهید همکلام شدیم. این گفتوگو در حالی صورت گرفت که
پیکر مصطفی هنوز تشییع و به خاک سپرده نشده بود.
گویا خود شما هم دانشجوی دانشگاه شریف هستید، کمی از خانوادهتان بگویید که چند فرزند نخبه در دامان خود پرورش داده است؟
بله، بنده دانشجوی مهندسی عمران دانشگاه شریف هستم و برادرم مهندس کربلایی مصطفی کریمی دانشجوی معماری دانشگاه تهران بود. من متولد 1370 هستم و مصطفی چهارسال از من بزرگتر بود. ما چهار خواهر و پنج برادر هستیم. پدرمان روحانی و مادرمان خانه دارند. پدرم در کودکی یتیم شده بود و پدربزرگ مادریام براتعلی حمیدی سرپرستی ایشان را برعهده گرفته بود. براتعلی بعدها به جرگه شهدا پیوست. پدرم توسط پدربزرگش در حوزه علمیه افغانستان ثبت نام میشود و دروس حوزوی را دنبال میکند. پدرم در چنین جوی بزرگ میشود و در سال 55 با مادرمان ازدواج میکند.
بله، بنده دانشجوی مهندسی عمران دانشگاه شریف هستم و برادرم مهندس کربلایی مصطفی کریمی دانشجوی معماری دانشگاه تهران بود. من متولد 1370 هستم و مصطفی چهارسال از من بزرگتر بود. ما چهار خواهر و پنج برادر هستیم. پدرمان روحانی و مادرمان خانه دارند. پدرم در کودکی یتیم شده بود و پدربزرگ مادریام براتعلی حمیدی سرپرستی ایشان را برعهده گرفته بود. براتعلی بعدها به جرگه شهدا پیوست. پدرم توسط پدربزرگش در حوزه علمیه افغانستان ثبت نام میشود و دروس حوزوی را دنبال میکند. پدرم در چنین جوی بزرگ میشود و در سال 55 با مادرمان ازدواج میکند.
پدر بزرگتان چطور به شهادت رسید؟
سالها قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، پدربزرگم با امامخمینی(ره) ارتباط داشتند و بعد از پیروزی انقلاب، نماینده امامخمینی(ره) در شمال افغانستان میشود و مردم را با آرمانهای انقلاب اسلامی در ایران و مباحث دینی و احکام شرعی آشنا میکند. آن روزها زمینه بیداری اسلامی در افغانستان پایهریزی شده بود و انقلاب اسلامی ایران به کشور ما هم سرایت کرده بود. فعالیتهای پدربزرگ و داییام، تاب و توان از ضد انقلاب و کمونیستها گرفته بود. از این رو نقشه ترور ایشان را میکشند. 10سال بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در یکی از روزها که پدربزرگ در حوزه علمیهای در شمال افغانستان بود توسط منافقین وابسته به کمونیستها محاصره میشود و استقامت میکند اما بعد از اتمام مهماتش منافقین به حوزه هجوم برده و براتعلی حمیدی و محمد حمیدی داییام را به شهادت میرسانند.
سالها قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، پدربزرگم با امامخمینی(ره) ارتباط داشتند و بعد از پیروزی انقلاب، نماینده امامخمینی(ره) در شمال افغانستان میشود و مردم را با آرمانهای انقلاب اسلامی در ایران و مباحث دینی و احکام شرعی آشنا میکند. آن روزها زمینه بیداری اسلامی در افغانستان پایهریزی شده بود و انقلاب اسلامی ایران به کشور ما هم سرایت کرده بود. فعالیتهای پدربزرگ و داییام، تاب و توان از ضد انقلاب و کمونیستها گرفته بود. از این رو نقشه ترور ایشان را میکشند. 10سال بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در یکی از روزها که پدربزرگ در حوزه علمیهای در شمال افغانستان بود توسط منافقین وابسته به کمونیستها محاصره میشود و استقامت میکند اما بعد از اتمام مهماتش منافقین به حوزه هجوم برده و براتعلی حمیدی و محمد حمیدی داییام را به شهادت میرسانند.
با وجود سبقه انقلابی خانوادهتان، کسی از اقوام شما در دفاع مقدس حضور داشت؟
قبل
از آن باید بگویم که پدر من با حمایتها و تشویقهای پدربزرگم راهی نجف شد
تا تحصیلات حوزوی و دورههای طلبگی را در محضر علمای این شهر بگذراند. با
روی کار آمدن رژیم بعث و صدام، پدر از کشور عراق اخراج میشود. پدرم حدود
40 سال پیش راهی ایران شد و مدتی در مشهد زندگی کرد اما ارادتش به حضرت
معصومه(س) و علاقهاش به شهر قم ایشان را راهی شهر قم کرد و برای همیشه در
آنجا ساکن شد. در زمان جنگ پدربزرگم درستاد پشتیبانی جنگ تحمیلی فعالیت
میکرد و کمکهای مردمی جمعآوری شده را به دست رزمندگان میرساند.
خواهرزادهاش هم در یکی از عملیاتهای جنگ تحمیلی به شهادت رسید. والدینتان چه شیوه تربیتی را در فضای خانه جاری میکردند؟
پدر تأکید زیادی به کسب رزق حلال داشت. به مادرم سفارش میکرد چه در دوران بارداری و چه در دوران شیردهی حواسش به لقمههایی باشد که در منزل اطرافیان و در مجالس میخورد. با توجه به اینکه مادرم در یک خانواده مذهبی و انقلابی رشد کرده بود، مسائل دینی و مذهبی را بسیار رعایت میکرد. مادرم میگفت سجاد جان هر زمان بچهها را شیر میدادم با خدای خود مناجات میکردم و میگفتم انشاءالله فرزندانم چون پدر و برادرم در راه اسلام شهید شوند و مانند اصحاب امام حسین(ع) فدایی ایشان باشند. این دعای مادر ریشه در تفکرات انقلابی و مذهبی ایشان داشت. پدر همواره داستان حضرت یوسف را برای ما تعریف میکرد و به من میگفت امیدوارم مانند حضرت یوسف باشی. به مصطفی هم میگفت امیدوارم مانند حر شوی. به نظر من این عاقبت بخیری مصطفی نتیجه تفکر پدر و دعاهای پدر و مادرم است.
پدر تأکید زیادی به کسب رزق حلال داشت. به مادرم سفارش میکرد چه در دوران بارداری و چه در دوران شیردهی حواسش به لقمههایی باشد که در منزل اطرافیان و در مجالس میخورد. با توجه به اینکه مادرم در یک خانواده مذهبی و انقلابی رشد کرده بود، مسائل دینی و مذهبی را بسیار رعایت میکرد. مادرم میگفت سجاد جان هر زمان بچهها را شیر میدادم با خدای خود مناجات میکردم و میگفتم انشاءالله فرزندانم چون پدر و برادرم در راه اسلام شهید شوند و مانند اصحاب امام حسین(ع) فدایی ایشان باشند. این دعای مادر ریشه در تفکرات انقلابی و مذهبی ایشان داشت. پدر همواره داستان حضرت یوسف را برای ما تعریف میکرد و به من میگفت امیدوارم مانند حضرت یوسف باشی. به مصطفی هم میگفت امیدوارم مانند حر شوی. به نظر من این عاقبت بخیری مصطفی نتیجه تفکر پدر و دعاهای پدر و مادرم است.
شما خانواده نخبهپروری دارید، اگر میشود اعضای خانواده را معرفی کنید.
فرزند بزرگ خانواده خواهرم است که فوق لیسانس مدیریت آموزشی از دانشگاه تهران دارد و بعد هم برادرم که جراح متخصص ارتوپد از دانشگاه شهید بهشتی است. خواهر کوچکم لیسانس جامعهشناسی دارد و آن خواهردیگرم فوق لیسانس مدیریت منابع انسانی از دانشگاه تهران دارد. دیگر برادرم هم مهندسی علوم کامپیوتر از دانشگاه قم دارد. شهید مصطفی هم که در رشته مهندسی معماری از دانشگاه تهران فارغالتحصیل شده بود. مرتضی فرزند آخر خانواده دانشجوی رشته پزشکی در دانشگاه شیراز است.
فرزند بزرگ خانواده خواهرم است که فوق لیسانس مدیریت آموزشی از دانشگاه تهران دارد و بعد هم برادرم که جراح متخصص ارتوپد از دانشگاه شهید بهشتی است. خواهر کوچکم لیسانس جامعهشناسی دارد و آن خواهردیگرم فوق لیسانس مدیریت منابع انسانی از دانشگاه تهران دارد. دیگر برادرم هم مهندسی علوم کامپیوتر از دانشگاه قم دارد. شهید مصطفی هم که در رشته مهندسی معماری از دانشگاه تهران فارغالتحصیل شده بود. مرتضی فرزند آخر خانواده دانشجوی رشته پزشکی در دانشگاه شیراز است.
به نظر شما چه شاخصهای در وجود آقا مصطفی ایشان را به سوی جهاد و شهادت کشاند؟
باید در یک کلام بگویم ولایت فقیه. ارادت به ولایت فقیه عاقبت مصطفی را با شهادت رقم زد. ما خانوادگی به امام خمینی و انقلاب اسلامی ارادت داشتیم و پدربزرگ شهیدمان از پیروان و مبلغان ایشان بود. وقتی در کودکی از امام خمینی برایمان سخن میگفت مدام از خوبیها و مهربانیهای امام میگفت و محبت ایشان را به دل ما انداخت و با ایشان مأنوس شدیم. محبت به حضرت امام نه تنها در وجود ما بلکه در منطقهای که ما در افغانستان در آن زندگی میکردیم هم بسیار دیده میشد. وقتی خبر رحلت امام را شنیدند دو هفته تمام عزای عمومی بود و همه در شوک از دنیا رفتن امام به سر و سینه میزدند. اینگونه ما و مصطفی با ولایتفقیه عجین شدیم و ارادت پیدا کردیم. گواه این ارادت و ایمان هم جهادی است که از سالها پیش تا امروز و دفاع از حریم آل الله در خانواده ما وجود داشته است. بارها پیش آمده بود که مصطفی با پدر که روحانی هستند درباره اسلام ناب محمدی صحبت میکرد و اعتراض داشتند که چرا بسیاری از مسائل دینی رعایت نمیشود. خیلی بحث میکرد و میگفت چر ا آدمی را از خدا میترسانند، خدا رحمان است و رحیم. خودمان میگوییم بسماللهالرحمنالرحیم. خدا را به رحمان و رحیمیت باید معرفی کنیم. مصطفی دغدغه اسلام را داشت. میگفت شما باید درست خدا را تعریف کنید. خدا خیلی بزرگتر و مهربانتر از اینهاست که شما به مردم معرفی میکنید. مصطفی در کارهایش و اموری که به ایشان سپرده میشد، بسیار جدی بود و در پروژههایی که بر عهده میگرفت، با تمام همت و توان وقت میگذاشت. مهندس معماری که عاشق رشتهاش بود. با توجه به اینکه مصطفی افغانستانی بود و به ما اجازه بسیجی شدن را نمیدادند اما مصطفی داوطلبانه در مدرسه فعالیتهای بسیجی بسیاری انجام داده بود.
باید در یک کلام بگویم ولایت فقیه. ارادت به ولایت فقیه عاقبت مصطفی را با شهادت رقم زد. ما خانوادگی به امام خمینی و انقلاب اسلامی ارادت داشتیم و پدربزرگ شهیدمان از پیروان و مبلغان ایشان بود. وقتی در کودکی از امام خمینی برایمان سخن میگفت مدام از خوبیها و مهربانیهای امام میگفت و محبت ایشان را به دل ما انداخت و با ایشان مأنوس شدیم. محبت به حضرت امام نه تنها در وجود ما بلکه در منطقهای که ما در افغانستان در آن زندگی میکردیم هم بسیار دیده میشد. وقتی خبر رحلت امام را شنیدند دو هفته تمام عزای عمومی بود و همه در شوک از دنیا رفتن امام به سر و سینه میزدند. اینگونه ما و مصطفی با ولایتفقیه عجین شدیم و ارادت پیدا کردیم. گواه این ارادت و ایمان هم جهادی است که از سالها پیش تا امروز و دفاع از حریم آل الله در خانواده ما وجود داشته است. بارها پیش آمده بود که مصطفی با پدر که روحانی هستند درباره اسلام ناب محمدی صحبت میکرد و اعتراض داشتند که چرا بسیاری از مسائل دینی رعایت نمیشود. خیلی بحث میکرد و میگفت چر ا آدمی را از خدا میترسانند، خدا رحمان است و رحیم. خودمان میگوییم بسماللهالرحمنالرحیم. خدا را به رحمان و رحیمیت باید معرفی کنیم. مصطفی دغدغه اسلام را داشت. میگفت شما باید درست خدا را تعریف کنید. خدا خیلی بزرگتر و مهربانتر از اینهاست که شما به مردم معرفی میکنید. مصطفی در کارهایش و اموری که به ایشان سپرده میشد، بسیار جدی بود و در پروژههایی که بر عهده میگرفت، با تمام همت و توان وقت میگذاشت. مهندس معماری که عاشق رشتهاش بود. با توجه به اینکه مصطفی افغانستانی بود و به ما اجازه بسیجی شدن را نمیدادند اما مصطفی داوطلبانه در مدرسه فعالیتهای بسیجی بسیاری انجام داده بود.
- ۹۵/۰۸/۲۰