مهندسی که سعادتش را با شهادت معماری کرد ۲
پنجشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۵۸ ق.ظ
شهید خانواده را در جریان اعزامش به سوریه قرار داده بود؟
ما زیاد در جریان سفر مصطفی نبودیم. از رفتن صحبت میکرد اما ما صحبتهایش را به شوخی میگرفتیم و شوخی شوخی مصطفی شهید شد. شوخیهایی که با شهادتش به ما اثبات شد. میگفت میخواهم بروم و شهید شوم. میروم تا اسلام ناب محمدی را در حد و اندازه خودم به منصه ظهور و عمل برسانم. او رفت تا پرچم اسلام را در آن سوی مرزها به اهتزاز درآورد. رفت تا رزمنده جبهه مقاومت اسلامی شود. مصطفی میگفت میخواهم بروم تا رهروی راه امام حسین(ع) باشم. وقتی متوجه شدیم که واقعاً میخواهد برود به پادگان محل آموزشیاش رفتیم که دیر شده بود و مصطفی اعزام شده بود. اولین اعزامش شهریور 95 بود. مصطفی دورههای لازم نظامی را در ایران و سوریه سپری کرده بود. دوستانش میگویند مصطفی از لحاظ بدنی خیلی آمادگی داشت. مصطفی خدمت به اسلام را در دفاع از حرم پیدا کرد و لباس رزم پوشید. اولین بار که زنگ زده بود گفت من میروم که از قافله جا نمانم. سه روز قبل از شهادتش هم به پدر زنگ میزند و حلالیت میطلبد و به پدر میگوید که خط ما شکست خورده و ما به عنوان نیروی داوطلبانه راهی شدیم تا به نیروهای دیگر کمک کنیم. پدر میگوید خیر است و خیلی با هم حرفهای پدرانه و پسرانه میزنند و در نهایت میگوید شما که رفتی ان شاءالله حلالت باشد ما که از شما راضی هستیم. امیدوارم سالم پیش ما برگردی. مصطفی در آخرمیگوید دیگر من باز نمیگردم و شما من را نخواهید دید. خدانگهدارتان.چطور با خبر شهادتش روبهرو شدید؟
پدرم در 25 مهر ماه سال 1395 خوابی از مصطفی میبیند و وقتی از خواب بیدار میشود شروع به گریه میکند. مادرم او را دلداری میدهد. من هم همان شب خواب دیده بودم که مصطفی آمده است تا من را به دانشگاه برساند وقتی داخل ماشین و کنارش نشستم، متوجه زخم پا و دستهای بسته مصطفی شدم. از او پرسیدم چه اتفاقی افتاده است؟ گفت چیزی نیست زخمی شدم. بعد به من گفت سجاد تو درسهایت را خوب بخوان و حواست به درس و مشقت باشد. برای نماز صبح که بیدار شدم و خواب را برای مادر تعریف کردم مادر گفت جالب است پدرت هم خواب مصطفی را دیده است. همان روز نزدیکهای ظهر خواهرم به مادرم زنگ زده و گفته بود که من خواب مصطفی را دیدم که آمده است. این گذشت تا چند روز پیش که به ما اطلاع دادند پیکر مصطفی آمده و میتوانید او را ببینید. وقتی پیکر مصطفی را دیدم، دیدار تازه کردیم. آخر من زمان رفتن مصطفی با او خداحافظی نکرده بودم. گفتم خوش به حالت عاقبت بخیر شدی و رفتی و من ایمان دارم با یاران امام حسین(ع) محشور میشوی.
پدرم در 25 مهر ماه سال 1395 خوابی از مصطفی میبیند و وقتی از خواب بیدار میشود شروع به گریه میکند. مادرم او را دلداری میدهد. من هم همان شب خواب دیده بودم که مصطفی آمده است تا من را به دانشگاه برساند وقتی داخل ماشین و کنارش نشستم، متوجه زخم پا و دستهای بسته مصطفی شدم. از او پرسیدم چه اتفاقی افتاده است؟ گفت چیزی نیست زخمی شدم. بعد به من گفت سجاد تو درسهایت را خوب بخوان و حواست به درس و مشقت باشد. برای نماز صبح که بیدار شدم و خواب را برای مادر تعریف کردم مادر گفت جالب است پدرت هم خواب مصطفی را دیده است. همان روز نزدیکهای ظهر خواهرم به مادرم زنگ زده و گفته بود که من خواب مصطفی را دیدم که آمده است. این گذشت تا چند روز پیش که به ما اطلاع دادند پیکر مصطفی آمده و میتوانید او را ببینید. وقتی پیکر مصطفی را دیدم، دیدار تازه کردیم. آخر من زمان رفتن مصطفی با او خداحافظی نکرده بودم. گفتم خوش به حالت عاقبت بخیر شدی و رفتی و من ایمان دارم با یاران امام حسین(ع) محشور میشوی.
خبر شهادتش را چه کسی به شما داد؟
خبر شهادت را ابتدا به داییام گفته بودند، یک روز دایی به خانه ما امد و رو به پدرم کرد و گفت اگر مصطفی شهید شود یا اتفاقی دیگر برایش بیفتد چه میکنی؟ پدر گفت خدا را شکر میکنم این برای ما افتخار است. ما فرزندانمان را برای اسلام میدهیم و این به وضوح پیداست که جبههای که مدافعان حرم در آن جهاد میکنند، جبهه حق است. مادر هم گفت من، پدرم و برادرم را در راه اسلام دادهام. فرزندم هم فدای اسلام و انقلاب. من وقتی پاسخ مادر را شنیدم بسیار متحیر شده و متعجب ماندم. باورم نمیشد والدینم اینگونه برخورد کنند. آخر مادرم خیلی احساسی است. اما زمان شنیدن خبر شهادت مصطفی اینگونه بر خورد کرد. وقتی مادرمتوجه شد مصطفی به سوریه رفته است نگران شد مثل همه مادران دیگر اما وقتی خبر شهادت فرزندش را شنید صبورانه و مقتدرانه ایستاد. وقتی داییام خبر شهادت را به مادرم داد و ما برای دیدن پیکر به معراج شهدا رفتیم، مادر را با خود نبردیم تا اطمینان حاصل کنیم. مادرم قبل از آمدن مصطفی غسل صبر حضرت زینب(س) کرده بود و منتظر آمدن دردانهاش ماند. همان شب مادر خواب دید که مصطفی آمده است و او را دلداری میدهد. ما زمان دقیق شهادت برادرم را نمیدانیم، اما پیکرش 12 آبان ماه 1395 به خاکهای بهشت معصومه(س) در قم رسید و در کنار دیگر دوستانش آرام گرفت. از زمانی که دایی از شهادت مصطفی مطلع شد تا زمانی که بتواند به ما بگوید 10 روزی طول کشید برای همین به نظر میرسد مصطفی همزمان با خوابی که من، خواهر و پدرم دیده بودیم به شهادت رسیده بود یعنی در 25 مهرماه 1395 تا زمان تشییع پیکر و مراسم در تاریخ 12آبان ماه 1395 مدتی طول کشید. مصطفی در اثریا سوریه به شهادت رسید.
خبر شهادت را ابتدا به داییام گفته بودند، یک روز دایی به خانه ما امد و رو به پدرم کرد و گفت اگر مصطفی شهید شود یا اتفاقی دیگر برایش بیفتد چه میکنی؟ پدر گفت خدا را شکر میکنم این برای ما افتخار است. ما فرزندانمان را برای اسلام میدهیم و این به وضوح پیداست که جبههای که مدافعان حرم در آن جهاد میکنند، جبهه حق است. مادر هم گفت من، پدرم و برادرم را در راه اسلام دادهام. فرزندم هم فدای اسلام و انقلاب. من وقتی پاسخ مادر را شنیدم بسیار متحیر شده و متعجب ماندم. باورم نمیشد والدینم اینگونه برخورد کنند. آخر مادرم خیلی احساسی است. اما زمان شنیدن خبر شهادت مصطفی اینگونه بر خورد کرد. وقتی مادرمتوجه شد مصطفی به سوریه رفته است نگران شد مثل همه مادران دیگر اما وقتی خبر شهادت فرزندش را شنید صبورانه و مقتدرانه ایستاد. وقتی داییام خبر شهادت را به مادرم داد و ما برای دیدن پیکر به معراج شهدا رفتیم، مادر را با خود نبردیم تا اطمینان حاصل کنیم. مادرم قبل از آمدن مصطفی غسل صبر حضرت زینب(س) کرده بود و منتظر آمدن دردانهاش ماند. همان شب مادر خواب دید که مصطفی آمده است و او را دلداری میدهد. ما زمان دقیق شهادت برادرم را نمیدانیم، اما پیکرش 12 آبان ماه 1395 به خاکهای بهشت معصومه(س) در قم رسید و در کنار دیگر دوستانش آرام گرفت. از زمانی که دایی از شهادت مصطفی مطلع شد تا زمانی که بتواند به ما بگوید 10 روزی طول کشید برای همین به نظر میرسد مصطفی همزمان با خوابی که من، خواهر و پدرم دیده بودیم به شهادت رسیده بود یعنی در 25 مهرماه 1395 تا زمان تشییع پیکر و مراسم در تاریخ 12آبان ماه 1395 مدتی طول کشید. مصطفی در اثریا سوریه به شهادت رسید.
از نحوه شهادت برادرتان اطلاع دارید؟
مصطفی داوطلبانه برای کمک به نیروهای مدافع حرم در اثریا راهی میدان میشود. در این میان در درگیری، تیر به کمر برادرم اصابت میکند و قطع نخاع میشود و از ارتفاعی که در آن بوده به پائین میافتد. او به مدت دو روز در کما بود و امکان انتقال ایشان به دلیل وخامت شرایطش فراهم نمیشود و در نهایت برادرم به شهادت میرسد. وقتی دوستانش از حال و هوای مصطفی قبل از شهادتش برایم تعریف میکردند میگفتند انگار میدانست که شهادت در چند قدمیاش است. خیلی خوشحال بود. دوستانش میگفتند وقتی ما او را در حرم بیبی زینب (س) دیدیم گفتیم تو کجا اینجا کجا؟ شما باید بروی به دنبال تحصیلاتت و در جبهه فرهنگی فعالیت کنی. مصطفی در پاسخ آنها میگوید، من درراهی قدم گذاشتهام که نمیتوانم از آن به عقب برگردم و از این راه کنار بکشم. دوستانش میگفتند که مصطفی عاشق شده بود و نمیدانستیم که عاشق چه کسی شده بود؟ یکی دیگر از دوستانش هم تعریف میکرد، دو سال پیش که برادرم به کربلا رفته بود همانجا با امام حسین(ع) عهد کرده بود که هرگز اجازه ندهد به خواهرشان اهانت شود. همانطور که شب عاشورا خیلی از یاران اباعبدالله رفتند کنار خیمه حضرت زینب(س) گریه کردند و گفتند ما هیچ وقت برادرتان را تنها نمیگذاریم، مصطفی هم به سیدالشهدا(ع) قول داده بود که از حریم خواهرش دفاع کند. مصطفی خیلی تودار بود. حرفهایش را به ما نمیگفت.
مصطفی داوطلبانه برای کمک به نیروهای مدافع حرم در اثریا راهی میدان میشود. در این میان در درگیری، تیر به کمر برادرم اصابت میکند و قطع نخاع میشود و از ارتفاعی که در آن بوده به پائین میافتد. او به مدت دو روز در کما بود و امکان انتقال ایشان به دلیل وخامت شرایطش فراهم نمیشود و در نهایت برادرم به شهادت میرسد. وقتی دوستانش از حال و هوای مصطفی قبل از شهادتش برایم تعریف میکردند میگفتند انگار میدانست که شهادت در چند قدمیاش است. خیلی خوشحال بود. دوستانش میگفتند وقتی ما او را در حرم بیبی زینب (س) دیدیم گفتیم تو کجا اینجا کجا؟ شما باید بروی به دنبال تحصیلاتت و در جبهه فرهنگی فعالیت کنی. مصطفی در پاسخ آنها میگوید، من درراهی قدم گذاشتهام که نمیتوانم از آن به عقب برگردم و از این راه کنار بکشم. دوستانش میگفتند که مصطفی عاشق شده بود و نمیدانستیم که عاشق چه کسی شده بود؟ یکی دیگر از دوستانش هم تعریف میکرد، دو سال پیش که برادرم به کربلا رفته بود همانجا با امام حسین(ع) عهد کرده بود که هرگز اجازه ندهد به خواهرشان اهانت شود. همانطور که شب عاشورا خیلی از یاران اباعبدالله رفتند کنار خیمه حضرت زینب(س) گریه کردند و گفتند ما هیچ وقت برادرتان را تنها نمیگذاریم، مصطفی هم به سیدالشهدا(ع) قول داده بود که از حریم خواهرش دفاع کند. مصطفی خیلی تودار بود. حرفهایش را به ما نمیگفت.
با انتشار خبر شهادت برادرتان، کنایه برخی از افراد نصیب شما هم شده است؟
بله،
خیلیها میگویند که مدافعان حرم برای پول میروند اما چه خوب این فرصت
همکلامی با روزنامه «جوان» بهانهای شد تا من هم حرفهای خانوادهام را
خطاب به مردمی که طعنههایشان دلهایمان را به درد آورد و بعد از این هم از
این جنس حرفها خواهیم شنید، بزنم. خیلیها خانواده ما را میشناسند و
میدانند که نیازی به امتیاز برای دانشگاه نداریم. چون همه خانواده تحصیلات
عالیه دانشگاهی داریم. الحمدلله از نظر مالی هم در وضعیت خوبی هستیم.
خانهای که امروز در آن زندگی میکنیم را هم خود شهید مصطفی طراحی و ساخته
است. پس این کنایه که ما به خاطر پول یا گرفتن امتیاز عزیز دلمان را راهی
میدان نبرد با کفار کردیم منتفی است. وقتی خبر شهادت مصطفی در اینستاگرام، فیس بوک و فضای مجازی منتشر شد، بسیاری از افراد ناآگاه آمدند و آنچه نباید زیر عکس و خبر شهادت مصطفی نوشتند. نوشته بودند اینها که میروند برای جنگ، سواد ندارند. میخواهم بگویم مصطفای ما مهندس بود. آیا سواد و تحصیلات نداشت؟ یا نوشتهاند بیکارند و برای گرفتن پول میروند. آیا مصطفای ما بیکار بود و به دنبال پول؟ برخی هم توهین کردند و نوشتند که اینها که میروند علم به راهشان ندارند و ناآگاه هستند. من میخواهم در پاسخ آنها بگویم که مصطفی آگاه بود و میدانست در کدام مسیر گام بر میدارد. نسبت به آنچه انجام میداد علم داشت. راه درستی را هم انتخاب کرد. خیلیها میگویند حیف شد مصطفی را گمراه کردند، اما اشتباه میکنند، مصطفی راهی را رفت که عاقبت بخیری را برایش به دنبال داشت. از طرفی پیامهای برخی و توهینهایشان به نظام، دل خانواده انقلابی ما را به درد آورد و مادرم در همان روز تشییع پیکر در مصاحبه با روزنامه «جوان» از مردم خواست با حضورشان پاسخ در خوری به طعنه زنندگان و کنایه زنندگان بدهند.
مادر شهید
سکینه حمیدی، مادر شهید مصطفی کریمی از جهاد و شهادت در خانوادهاش
میگوید: من فرزند شهید براتعلی حمیدی و خواهر شهید محمد حمیدی هستم و
امروز افتخار این را دارم که مادر شهید مدافع حرم مصطفی کریمی باشم. پیروزی
انقلاب اسلامی یک بیداری اسلامی را در مناطق و کشورهای اطراف ایجاد کرده
بود و فعالیتهای پدرم به عنوان نماینده امام خمینی چون خار درچشم دشمنان
شده بود. از این رو دشمنان ضد انقلاب نقشه ترور و شهادت ایشان را کشیدند و
در یک محاصره در حوزهای در شمال افغانستان به همرار پدرم توسط کمونیستهای
ضد انقلاب به شهادت رسیدند. سکینه حمیدی در ادامه از ملت شهیدپرور که در
مراسم این شهید مدافع حرم شرکت کردند قدردانی کرد که حضورشان پاسخی باشد به
آن عده از افراد ناآگاه و معاند انقلاب که با انتشار خبر شهادت فرزندش
حرفهای بسیار تند و طعنههای تلخی را نثار این خانواده شهیدپرور کرده
بودند. مراسم تشییع پیکر مطهر این شهید مدافع حرم روز چهارشنبه 12 آبان ماه
1395 ساعت 14 از مقابل مسجد امام حسن عسگری قم به سمت حرم مطهر حضرت
معصومه (س) برگزار و از آنجا هم به سمت بهشت معصومه تشییع و تدفین شد.
نویسنده : صغری خیل فرهنگ
منبع : روزنامه جوان
- ۹۵/۰۸/۲۰