میخواهم شهید شوم!
شبی خواب دیدم یک آقا سید قد بلند به منزل ما آمد و یک انگشتر همراه داشت که آن را به من داد
انگشترش مردانه بود و در دستم بزرگ؛ به سید پس دادم ولی نگرفت و گفت پیشت امانت باشد؛ 9 ماه بعد از اون خواب بود که مهدی به دنیا آمد.
در سنین خردسالی وقتی خواهرانش از او میپرسیدند:
بزرگ شدی میخواهی چکاره شوی، در پاسخ میگفت:
میخواهم شهید شوم!
یک روز بعد از نماز صبح به من گفت: مادر امروز میخواهم برای رفتن به سوریه ثبت نام کنم اجازه میدهی؟ راضی نبودم اما مهدی با اذن پدرش عازم شد و رفت
شب اول ماه رمضان بود که از طریق فضای مجازی تا سحر در ارتباط بودیم که بعدش گفت:
مادر جان من بروم سحری بخورم که میخواهیم برویم #شناسایی. بعد از آن دیگر پیام نداد
یک روز از سرکار آمدم خسته بودم و بخواب رفتم در خواب دیدم که در گلخانه به جای گل، پنبه میچینم و #مهدی با یک لباس زیبا ایستاده دارد مرا نگاه میکند
آمد جلو و گفت:
مادر عزیزم دیگر نیازی نیست بیای سرکار؛ پسرت ارباب شد؛ این را گفت و دست مرا بوسید و رفت و بعد از آن نگران مهدی شدم
شب 23 ماه مبارک رمضان بعد از سحری، مجدد آن سید را در خواب دیدم و گفت: دخترم آن امانتی که 19 سال پیش به تو داده بودم را آمده ام بگیرم...
فردای آن روز دخترم آمد و گفت:
مادر تماس گرفته اند و گفته اند مهدی زخمی شده و میخواهند به خانه بیاورندش
زدم زیر گریه و گفتم:
«مهدی زخمی نشده، شهید شده»
وقتی پیکر مهدی را آوردند و پیکرش را دیدم، همان انگشتری که آن سید در خواب به من داده بود و از من گرفت، در دست مهدی بود!
راوی: مادر شهید مدافع حرم سیدمهدی حسینی از شهدای لشکر فاطمیون.
کانال شهدای مدافع حرم
@mostafa_sadrzadeh
- ۹۶/۰۵/۱۰