مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

نحوه ی آشنایی من با شهید حامد جوانی

چهارشنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۵۹ ب.ظ


حدودا مرداد ماه بود که داشتم توی اینستاگرام میچرخیدم

یهو چشمم خورد به عکس یه آقا پسر که روی عکس نوشته بود :شهید حامد جوانی

کنجکاو شدم ببینم قضیه چیه وارد پیج شدم و دیدم که حامد حدود بیست روز قبل شهید شده. 

 اون موقع چیز زیادی از مدافعان حرم نمیدونستم . اون روز دلم گرفت از گناهان خودم . 

من کسی بودم که حجاب درستی نداشتم و برای بیرون هم زیاد آرایش میکردم. و بعد از ماه مبارک رمضان هم متاسفانه نماز صبح خواب می موندم.

اون شب به حامد متوسل شدم و بهش گفتم تو جوان پاکی بودی و لایق شهادت بودی ، دعا کن و کمک کن من برای نماز صبح بیدار بشم. هر روز صبح گوشیم اذان میگفت خاموش میکردم میخوابیدم، اون روز تا گوشیم اذان گفت از خواب بیدار شدم نمازم را خوندم و خوابیدم.

وقتی خوابیدم خواب دیدم که همون موقع بود و توی مسجد محل نمازم را خونده بودم و وقتی برگشتم حامد با لب خندون توی خونه منتظرم ایستاده بود.

وقتی از خواب بیدار شدم باورم نمیشد که منه گنهکار منه روسیاه چطور یه شهید والا مقام به خوابم اومده.

اون روز تا شب فقط به وقایع اون شب فکر کردم. آخر همون هفته بعد از مدتها صبح جمعه دعای ندبه رو خوندم و خوابیدم و باز خواب حامد رو دیدم صحبت کردم باهاش توی خواب وقتی ساعت هشت شد گفت من باید برم و من ازش خواستم که یه کم بیشتر بمونه و اون هم به خاطر من قبول کرد.

وقتی از خواب بیدار شدم ساعت 8.25 دقیقه ی صبح بود، اصلا باورم نمیشد.  وای خدایا من پایین ترین حد و اون بالاترین جای ممکن.

چند روزی گذشت مدتها بود خانوادم میخواستن برای بازدید از مناطق جنگی به کردستان برن، هر بار از من هم میخواستند که برم ، میگفتم آخه به من چه که برم، برم که چی بشه، وقتی آدم نمیشم چرا برم.

ولی یهویی نظرم عوض شد و برای رفتن آماده شدم و مطمئنم کار آقا حامد بود.

من راهی کردستان شدم و چیزهایی که توی مناطق جنگی کردستان دیدم آتیش به وجودم انداخت و بیش از پیش شرمنده ی شهدا شدم.

از همون موقع که خواب حامد رو دیدم ، حجابم رو کامل کردم، آرایشم رو کنار گذاشتم و به لطف خداوند وبه لطف خداوند و کمک حامد نمازهای صبح رو خوندم.

من کلی تغییر کردم ، خوابهایی از شهدای دیگه دیدم و خیلی خوشحالم که خداوند حواسش به من بود و اینطوری من رو به راه خودش و به راه نور هدایت کرد.

من مرده بودم و خداوند لطف بیکرانش رو از طریق حامد به من داد و الان همیشه دعا میکنم که خداوند هرگز دست لطفش رو از روی سر من برنداره که اگه لحظه ای و ثانیه ای خداوند دست لطفش رو از سرم برداره ...

ما به خون شهدا مدیونیم، شهدای هشت سال دفاع مقدس و شهدای مدافع حرم. امیدوارم بتونیم طوری زندگی کنیم که آخرت جلوی شهدا شرمگین نباشیم.

  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">