نقل از یکی از پزشکان اعزامی به سوریه
هر چی خاطره شنیدید برای زمان های بود که شهدا غالبا با بچه ها زندگی می کردند
حرکت داشتند می خندیدند.
اول به عشق مولا علی از زخم هایی خواهم گفت که ما به چند دسته تقسیم بندی کرده بودیم.
دسته اول علمدار ها بودند، اکثر این شهدا و یا جانبازان عزیز به هر واسطه ای مجروح یا قطع عضو می شدند، مثلا شهید علی اصحابی بر اثر اصابت موشک کورنت دست و پاها قطع شده بود وقتی که بهش رسیدگی میشد بیشتر نگران رفیقش محسن بود، نه گریه ای نه فغانی این شهدا خیلی اتکاء میکردند به قمر بنی هاشم.
دسته دوم زهرایی ها بودند یا به عبارتی فاطمیونی که مهر قبولی از حضرت زهرا سلام الله علیه میگرفتند. این شهدا همیشه محجوب و تو دل برو بودند مثلا شهیدی داشتیم بنام شهید حسین تابسته، این بزرگوار با وجود داشتن لباس ضد گلوله، از گوشه ترین نقطه لباس و از پهلو مورد اصابت قناص قرار گرفت. توی جیبش سربند یا زهرا بود یا همان شهیدی که در تفحص خان طومان پیدا کردیم، سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله پیدا شد و اتفاقا از سادات بود. .
دسته سوم
شهدایی بودند که علی اکبری شده بودند، شهدایی که برای سرهم کردن پیکرشان باید جستجو میکردیم، مثل شهید خراسانی که از این بزرگوار فقط دو پا و مقداری از اعضای بدن بیشتر باقی نمانده بود حتی مواردی بود که فقط یک انگشت میماند، و حال زار ما بود و فرستادن پیکر شهید سمت خانواده.
دسته چهارم
حسینی ها بودند، کسانی که به واسطه ترکش، تیر مستقیم یا اینکه پیکر مطهر دست حرامی ها می افتاد ذبح
می شدند تا خصومتشان را به ما نشان بدهند، در این مورد از مثال معذورم.
یا شهید خان طومان که بعد از شهادتش قفسه سینه را پاره کرد ه بودند و قلب را بیرون کشیده بودند.
ولی بخدا شهدا با تمام این کیفیت های شهادت که گفتم خندان بودن.
لبخند داشتند لبخندی که توی هیچ کوچه و بازاری از هیچ معشوقی دیده نخواهد شد.
حتی لحظه های آخر هم بخشنده بودند، خواستم برسم به زخمش قسمم میداد میگفت من خوبم به فلانی برس.
- ۹۵/۰۵/۱۲