نوشته های خواهر شهید (محمد اسدی) چند روز قبل شهادت
چهل روز شد واز تو نازنین فقط بیخبری سهم ماشد... این روزها خبر سال واربعین شهدا رو میخوندم دیدم هیچ جا اسمی ازتو نبود بازهم که غریبی داداش آخه گفته بود آرزو دارم بی نام ونشون مثل بی بی غریب توی شام کنارش بمونم..مامان میگفت جان عزیزت تقدیم بی بی زینبم اما پیکرت رو برام بفرستن خداحافظی کنم و یک جایی تو دنیا باشه بی خجالت باهات حرف بزنم واشک بریزم اما وقتی همرزمت ازشیراز زنگ زد وگفت که چه ارزویی داشتی گفت وای پسرم میخواسته پیکرشم تقدیم کنه آخه محمدم تمام وکمال میبخشید هرچیزی رو که تقدیم میکرد حالا بی بی جان مال تو هروقت خواستی بفرست یا پیش خودت نگه دار.
دیشب دلمون گرفته بود آخه اربعین محمد بود و جایی رو نداشتیم بریم که سال دوست وهمکلاسی محمد شهید بختی عزیز روزیمون شد اونجا بود که دیدم مامان یواشکی از شهید محتبی تشکر میکرد آخه دلش بهشت رضا و ...میخواست بعدم آرومتر از اون فکرکنم ،آخه صداشو نمیشنیدم اما میفهمیدمش ،به شهید کوهساری میگفت پسرم جونشو گذاشت وسط واز روی زمین مین پیکرتو برا مادرت آورد تو هم با محمد م صحبت کن رضایت بده( حالا که هرچی میخواست خدا بهش داد) پیکر مطهرشو یا حداقل یک نشونی ازخودشو برا دل مادر و چشم انتظاریش بفرستن.
بازم داداش راضی هستیم به رضای خدا .اینا تقاضا نیست فقط دلتنگی وبس ازدلاوریهات که میشنویم شاد میشیم و نمیخوایم ذره ای خدشه به وصال زیبا وبی مانند تو واردبشه دست ما رو هم بگیر داداش دستگیر ومهربانم.
- ۹۵/۰۴/۲۷