هادی دلها
روزی که شاگرد دبیرستانی ام آمد و گفت کتاب پسرک فلافل فروش کتاب قشنگی است درباره یک مدافع حرم است که شهید ابراهیم هادی را دوست داشته،همین تلنگر بود برای رفتن سمت کتاب،
نمیدانستم با خواندنش چه اتفاقی میفتد برای دلم ...کتاب را تهیه کردم ،خواندم ،محو کتاب بودم،نه؛ محو جناب هادی بودم ،یک پسر جوان این دوره ای،با آن روح بزرگ، همت بالا ،معصومیت خاص و ایمان واقعی...
اینکه ایشان شهید ابراهیم هادی را دوست داشتند خودش دلیلی بود که بخواهم کتاب زندگی آقا هادی را ورق بزنم،اما وقتی کتاب را خواندم شیفته شخصیت ایشان شدم،عجیب دوستشان دارم،
وقتی اسمشان را می شنوم و یا نگاهم مزین می شود به تصویرشان دلم می گیرد به اندازه تمام دلتنگی های غروب شلمچه ،
و دلم پر می کشد برای رفتن به گلزار شهدا و دیدن آن ماکت نشسته که چشم دوخته به زائرین شهدا آنهم نزدیک مزار یادبود شهید ابراهیم هادی،
انگار حرفهای دلم را نمی توانم بنویسم ،حرف دل است دیگر؛جایش توی دل است،همه اش بماند همانجا
شاید روزی روبروی شهید ابراهیم هادی و شهید محمد هادی ذوالفقاری ایستادم و گفتم معنای مرد بودن را دیگر خوب می فهمم و حرف دلم را فریاد می زنم که تو این دنیای پر از نامردی ،دلم آرام می گیرد به حس حضورشان...
«شهید محمد هادی ذوالفقاری»
@molazemanHaram69
سالگرد شهادت شهید هادی ذوالفقاری
- ۹۶/۱۱/۲۶