مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

هر که دل آرام دید از دلش آرام رفت...

سه شنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۳۹ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

قربة الی الله 

می گفت:

زمان آموزشی، ظهرهای گرم بهار و تابستون، یا کلاس سنگین عبور از موانع رو داشتیم، یا کلاس راپل.

هر دو کلاس هم به غایت شیرین و هیجان آور و دوست داشتنی.مخصوصا راپل.

می گفت:

اصلن روحمون با کلاسی که تو کلاس برگزار میشد یا تحرکی نداشت هیچ رقمه ارتباط برقرار نمیکرد. اما کلاسهای پرهیجان...دیوونمون میکرد.

می گفت:

عاشق کارگاه های راپل بودیم. از انواع و اقسام مختلفش. با ترس و اضطراب و استرسش خون تو رگامون شالاپ و شلوپ میکرد.این بود که راپل رو خیلی دوست داشتیم. اما یه چیزش خیلی سخت و عذاب آور بود. از اینور کوه تا اونور کوه رو با یه قرقره از روی سیم ظرف چند ثانیه طی میکردیم و کیفور میشدیم ولی برای تجربه ی دوباره ی اون باید همین مسافت چند ثانیه ای رو حداقل بیست دقیقه اون هم زمینی و اونهم از پای کوه تا قله اش دوباره هلک و هلک میرفتیم تا باز هم تو صف وایستیم شاید نوبتمون بشه.

می گفت:

ما هم برای اینکه بیشتر هر کارگاهی رو بریم بعد اجرای هر کدوم بدو بدو سینه ی کوه رو با محمود بالا میکشیدیم هن و هن کنان خودمون رو بالای کوه میرسوندیم و در حالیکه زبونمون از شدت گرما و تشنگی آویزون میشد دوباره و دوباره کارگاه هارو میرفتیم و کیفور و کیفورتر میشیدیم.

میگفت:

یکبار بعد از کلاس از شدت تشنگی تموم مسیر رو از پای کار تا آسایشگاه هامون با محمود دویدیم و خودمون رو به بوفه ی کوچیکی که کنار آسایشگاهمون بود رسوندیم و دوتا نوشابه خانواده مشکی خنک خریدیم و یه نفس راهیش کردیم تو رگ و پی وجودمون تا شاید رستگار بشیم و از بند تشنگی برهیم.

به قدری اون نوشابه ی خنک مشکی گازدار به قیاس خانواده به من و محمود اونروز چسبید که تا سالها جز خاطرات شیرینمون بود و با یادآوریش خنکی نوشابه و داغی هوای اونروز رو حس میکردیم و بعد هم باهم به دیوار بتنی شوفاژخونه پادگان تکیه میدادیم و تو عالم خاطراتمون با نمه سایه ی اون دیوار آروم میشدیم.

می گفت:

آرامش خیلی چیزی خوبیه..... یادش بخیر آرامش.

.

هر که دل آرام دید

از دلش آرام رفت...

@bi_to_be_sar_nemishavadd

  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">