پیکری که آوردند پسرم نبود۱
گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، راضیه فاتح: سی سال است که از جنگ تحمیلی ایران می گذرد و فقط خاطره هایی در دل جاماندگان و یادگاران آن باقی مانده است که در قالب های مختلفی در بین اقشار جامعه باز گو می شود.
جوانان اهل دل با شنیدن این خاطره ها به ذوق آمده و آرزوی بودن در آن دوران را میکنند. همان گونه که هر روز و هرشب، و لحظه به لحظه عمرشان آرزو میکنند ای کاش در کربلا میبودند تا حادثه عاشورا بر امام حسین(ع) وارد نمی شد. اما حالا همه چیز برای این نوجوانان اهل دل و ذوق فراهم گشته تا به آرزوی دیرینشان جامع عمل بپوشانند. دیروز در معرکه کربلا انسانهایی برگزیده شدند و امروز در دمشق، دمشقی که این روزها پر شده از عاشقان امام حسین(ع)و حضرت زینب(س)، عاشقانی که سر از پا نمی شناسند و به عشق خواهر مظلوم کربلا از خانه و کاشانه، مادر و پدر، زن و فرزند، از نزدیک و دور، فرسنگ ها راه را طی کردند تا به مرام و آرزویی برسند که آرزوی گذشتگانشان بوده است. یکی از این دلاور مردان عاشق؛ مردی بود از تبار خود حسین(ع) که بار ها قصد رفتن به سوریه را کرد اما رفتن برایش میسر نمیشد. اما نا امید نشد و سرانجام توانست به سوریه اعزام شود و در راه دفاع از حرم حضرت زینب(س) به شهادت رسید. آنچه خواهید خواند گفتوگویی است با خانواده شهید «سید محمد هادی هاشمی» که از ماجرای رفتن پسرشان میگویند.
من مادر شهید هستم
طاهره حسینی هستم مادر شهید سید محمد هاشمی که در اولین روز سال 1368 در شهر بامیان افغانستان متولد شد. خودم ۵۷ سال پیش در شهر بامیان افغانستان متولد شدم. 14 سال بیشتر نداشتم که با پسر دایی ام سید محمد ازدواج کردم. مهریه ام ده هزار تومان بود که آن را بخشیدم . بعد از ازدواج به مدت 20 سال با خانواده همسرم زندگی کردیم که حاصل این ازدواج 7 فرزند بود، دو فرزند اولم عمرشان به دنیا نبود،و هم اکنون با شهید 5 فرزند دارم سه دختر و دو پسر،که محمد هادی پسر بزرگم هست.
*14 نام برایش انتخاب شد
برادر و همسرم روحانی بودند و هنگامی که از ائمه (علیهم السلام) حدیث می خواندن از نام امام محمد هادی(ع) خیلی خوشم می آمد و دوستش داشتم. زمانی که هادی به دنیا آمد هرکسی اسمی را پیشنهاد داد،که کلا 14 اسم انتخاب شد و قرعه انداختن، و قرعه به نام همان اسمی در آمد که من دوست داشتم محمد هادی. برادرم میگفت در طالع این نام نشان از خطر بزرگیست که در 25 سالگی تهدیدش می کند! پدر شوهرم گفتن که اسم را عوض کنیم ولی من قبول نکردم و هم اکنون هم پشیمان نیستم خدا را شکر که این قلیل را از من قبول کرد. مابقی اسم چهار بچه دیگر را هم،محدثه، زهرا، روح الله، آمنه ، خود همسرم انتخاب کرد.
*شبی که متولد شد
به دلیل حمله شوروی به سراسر افغانستان در بامیان هم جنگ بود، خانه ما در مرکز رفت و آمد قرار داشت. ما سه نفر بودیم من، همسر برادر شوهرم و دختر خوسر آقا( دختر خواهر شوهر) از صبح تا شب برای سربازها آب و چای میرساندیم. درست شب جمعه ولادت امام موسی کاظم(ع) بود که در طی روز کار زیادی انجام داده بودیم همان شب درد زایمان به سراغم آمد و محمد هادی را خداوند ساعت 9 شب به ما داد. که بعد از آن به دلیل جنگ به ایران مهاجرت کردیم.
*اولین کتابهایی خواند
سه روز قبل از رحلت امام خمینی(ره) در ساعت 9 شب به دنیا آمد در ان زمان بچه ها قبل از مدرسه مکتب می رفتند، ابتدا قرآن، ضیاءالحسینی (کتابی به مانند کتاب نوحه) و حمله حیدری (کتابی شامل جنگ های امام علی(ع) مثل خیبر، احد و بدر و...) که تا 6 سالگی خواندن و نوشتن با خط خوش، قرآن و حمله را یادگرفته بود. در همان زمان دعای مجیر را هم با صدای خیلی زیبایی میخواند وقتی می شنیدم دلم روشن، و هر کس دیگری هم میشنید تعریف می کرد و میگفت عجب صدا و سوادی دارد. نماز را هم در همان سال از پدرش فرا گرفت به طوری که نماز اول وقتش ترک نشد. سالی که هادی به مدرسه رفت برای اولین بار مدرسه در منطقه ما ایجاد شده بود که تا کلاس سوم درس خواند و بعد به ایران مهاجرت کردیم.
*در افغانستان زندگی خیلی خوبی داشتیم
محمد هادی 11 سال داشت که ما به ایران آمدیم در همان سال دولت ایران به تمامی مهاجران افغانستانی چه آنهایی که از قبل بودند در ایران و چه امثال خانواده ما که تازه آمده بودیم سربرگ (نوعی برگ تردد شناسایی که به مهاجرین داده می شد) داد. حدودا از 14 سالگی محمد هادی از کلاس اول در مدرسه تربیت اسلامی گلشهر (از مدارس خود گردان افغانستانی) شروع به درس خواندن کرد. افغانستان که بودیم وضعیت زندگی خوبی داشتیم و موقع آمدن همه داراییمان را فروختیم که برای مهاجراتمان پس انداز و توشه راه شد. ابتدا در محله «تلگرد» (از مناطق حاشیه ای شهر مشهد) ساکن شدیم که حدود 6 خانواده باهم در یک خانه زندگی میکردیم.
- ۹۶/۰۸/۱۵