چند خطی از دلنوشته مادر شهید هادی شجاع
چقدر زیبا شدی عزیز دلم
رشیدتر از همیشه
اکنون ک جسم بی جانت را میان پرچم سربلند ایرانمان میبینم بیشتر از همیشه به خود میبالم.
جان مادر! میدانی که دلتنگ تو میشوم؟!
میدانی که گاهی از دلتنگی نفسم بند میآید؟!
میدانم که میدانی.
ولی ترس به دلت راه نده هادی جانم.
پسر جانم!
من خم به ابرو نمیآورم.
من کمر خم نخواهم کرد زیر غم از دست دادنت.
من میایستم صد چندان محکم تر از قبل، تا مبادا دشمن از خمیدگی من شاد شود.
مادر جان!
امروز، که چند صباحی از کوچ تو میگذرد،
دیدن جای خالی تو ای جان مادر سنگین است؛
ولی،
تو!
هادی من!
سر بلندم کردهای
تو، ای جان مادر!
مرا با سفر خودت به عرش خدا سرافراز کردهای.
ما
تمام قد ایستادهایم و هرگز اجازه نخواهیم داد که حتی قطرهای از خون تو و تمام فرزندان ایران پایمال شود.
اینجا، بوی عطر وجود تو پیچیده است!
امروز خیلیها برای من هادی میشوند تا مبادا نبودنت برایم درد شود.
هادی جانم!
اینجا برای تو چقدر کوچک بود!
تو همیشه پا بر زمین و سر بر آسمان داشتهای.
هر روز شاهد بی قراریهای تو برای آسمان بودم.
و اکنون
ای جان مادر!
آنجا ک ایستادهای
بر فراز آسمانها!
چقدر برازندهی توست.
میدانستم که تو متعلق به زمین نیستی!
عزیز مادر!
خانهی جدیدت مبارک.
هادیِ من
بهشت بر تو مبارک باشد.
عاشقانه تر از همیشه دوستت دارم...
- ۹۶/۰۳/۱۴