چهره شهید نجفی مثه بقیه رفقای شهیدم بود...
پنجشنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۱۹ ق.ظ
آموزش تموم شده پنج نفر از بچه ها نبودن سراسیمه همه جا رو گشتم لباسا رو داده بودن پلاکا گردنمون بود. همه خوشحال بودن هرکسی مشغول جمع کردن لوازمش بود. بلاخره رسیدم نمازخونه پادگان دیدم پنج نفری از شوق دارن زیارت عاشورا میخونن و گریه میکنن. نجفی بینشون یه حالت خاص داشت حس نافله خوندن همیشگیش گوشه نمازخونه هر موقع از شب که کسی می رفت سمت نمازخونه تو تاریکی شهید نجفی رو میدید گوشه نمازخونه بایه عرقچین مشکی و صورت نورانی. وقتی رسیدیم دمشق فرمانده ها اومدن نیرو انتخاب کنن برای یگان نیروی مخصوص. نجفی مثل شیر دستشو گرفت بالا و رفت چهره نجفی مثه بقیه رفقای شهیدم بود یه آرامش خاص داشت...
راوی خاطره: ابوعلی
- ۹۵/۰۱/۰۵