چک نویس همسر سردار شهید سید حکیم
امروز پنجمین صبح است که سیدم مشهده
و من دو باره مثل هر صبح میرم به پا بوسش
وقتی در راه بهشت رضا(ع) هستم حال عجیبی دارم، انگار سیدم منتظر من است. من با تمام وجودم لحظه شماری میکنم که برسم.
سرم رو به پنجره ی ماشین میزارم و به خیابون نگاه میکنم، ناخودآگاه اشکم جاری میشود.
نمیدانم باید خوشحال باشم که به دیدار یار میروم یا ناراحت ....
وقتی میرسم، حال عجیبی دارم. خدایا این چه حالی است، نمیدانم چگونه حالش را بپرسم...
شاید باور نکنید، هر زمان که سیدم خانه بود، وقتی میرفتم بیرون و بر می گشتم، از جا بلند می شد و با مهربانی دو سه قدم می آمد جلو و میگفت: خوش اومدی و میگفت تو خسته ای، بنشین تا برات چای بریزم ...
نمی دانم چرا به فکر آن ها افتادم.
توی این فکرم که الان که در کنار مرقد پاکش، خانه اش آیا دو باره به من خوش آمد می گوید؟ ...
وقتی مینشینم کنار مزارش و قرآن میخوانم، خیلی حس عجیب و زیبایی دارم. فکر میکنم کنارم نشسته و به من نگاه میکند سخترین لحظه وقتی است که میخوام باهاش خدا حافظی کنم حس میکنم من رو تا درب بهشت رضا (ع) بدرقه میکنه
حسن جان، خیلی دوست دارم،
شفاعت یادت نره عزیز دلم.
- ۹۵/۰۳/۳۰