مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

چگونگی بازگشت پیکرشهید عباس دانشگر توسط دوستان و همرزمانش در سوریه از زبان یکی از همرزمان شهید 

روستایی که تا یک هفته پیش تا مرز سقوط رفته بود با همت، شجاعت و رشادت های عباس و چند تا از دوستان  اینطور نشد و ما یک هفته زیر آتیش سنگین و حملات دشمن مقاومت کردیم.

وقتی روز آخر روستا سقوط کرد و ما مجبور به ترک روستا شدیم به ما گفته شد که باید روستای پشتی رو پر کنید تا دشمن نتونه از این جلوتر بیاد...

  یکی از بچه هامون زخمی شده بود و قرار شد ما او رو به بهداری برسونیم.... منم به عباس گفتم بیا همراه ما بریم و این دوستمون رو برسونیم بهداری ولی عباس قبول نکرد.

 قرار شد عباس با فرمانده تیپ بروند سمت منطقه جدید.. دوباره بهش گفتم: عباس اینجا دیگه کاری نیست و بقیه هستند،بیا بریم ولی بازم عباس قبول نکرد....

  سر یک سه راهی راه ما از هم جدا میشد... ما میخاستیم بریم به راست و سمت بهداری ولی عباس و بقیه به  سمت چپ.....    

 نگاهای آخر ما بود ، لبخند روی لبش بود و داشت به من نگاه میکرد که از هم جدا شدیم.

تقریبا دو ساعت بعدش به ما خبر رسید که عباس به شهادت رسیده و نمیشه جنازه عباس رو برگردوند عقب....     شب اون منطقه خیلی ناامن بود و اصلا امکانش نبود که بشه پیکر عباس  رو عقب آورد...   

 عباس شب جمعه پیکرش تنها افتاده بود.

ما صبر کردیم و تقریبا ساعت 11 یا 12 جمعه بود که رفتیم به منطقه شهادت عباس به ما گفته بودند که اونجا به دوتا ماشین موشک تاو اصابت کرده و شما باید احتمالا پیکر عباس  رو کنار ماشین جلویی پیدا کنید.

ما تا نزدیکی های دشمن رفتیم ولی ماشینی پیدا نکردیم..... بعد خبر دار شدیم که اون ماشینی که ازش گذشتیم همون ماشینی بوده که پیکر عباس کنارش قرار داشته....

داشتیم برمیگشتیم ، یه مسجد حوالی اون منطقه بود و ما که از کنار این مسجد رد شدیم،  یکی از دوستان گفت:   به حق همین مسجد انشاالله که پیکر عباس رو پیدا میکنیم.....     

آخه ما سر پیدا نشدن پیکر یکی دیگه از دوستان شهیدمون خیلی زجر کشیدیم و طاقت نداشتیم که دیگه پیکر عباس هم برنگرده...

وقتی دوباره رسیدیم به ماشین ها، من بین ماشین سوخته و دیوار ، یک جسد سوخته دیدم که هرچه نزدیک تر میشدیم  بیشتر شمایل عباس درون دیده  میشد چون عباس قد بلند و هیکل رشیدی داشت و وقتی رسیدیم بدون دیدن چهرش و بدون هیچ تردید تشخیص دادم که این عباس است ، چون دوتا انگشترهای عباس تو دستش دیدم..فهمیدم که خود عباس.... یکی از این انگشترا رو یکی از بچه های سوریه بهش یادگاری داده بود و به عباس گفته بود که من شهید میشم و وقتی که این انگشتر رو دیدی یاد من کن...ولی عباس از همه جلو زد.....ولی کجا بودی ببینی که الآن عباس خودش شهید شده و تو باید یادش کنی....                

  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">